تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

مرده است یا بمیرانیمش؟!

قصد من اینجا پرداختن به دیدگاه های دکتر کچوییان و دکتر اباذری و میزان مناسبت آنها با جامعه ی ایران و ازین قبیل چیزها نیست. جلسه مناظره ی هفته ی گذشته حول محور دیدگاه دکتر کچوییان مبنی بر مرگ جامعه شناسی پیش رفت و دکتر اباذری صرفا در نقش منتقد ظاهر شد. پس من هم فقط میتوانم نظرم را درباره ی برخی استدلال های دکتر کچوییان و میزان وارد بودن نقد های دکتر اباذری به آنها بنویسم. البته قبل از شروع، ذکر دو نکته ضروری است:

1-    اصل را بر این میگیرم که خواننده در جلسه حضور داشته یا حداقل از مسائل مطرح شده در آن با خبر است. بنابر این زیاد در مورد خود جلسه گزارش نخواهم داد.(گزارش نشست)

2-    حرفهایم را بر اساس استدلال های دکتر کچوییان در خود جلسه(یعنی گفته های ایشان) می نویسم و نقدهای دکتر اباذری را در ذیل آن می آورم. {گرچه نقدهای دکتر اباذری به متن بود نه حرف! اما خیلی جاها می شد ردپای متن را در حرف هم دید و بنابر این نقد دکتر اباذری را در مورد حرف ها می شود آورد}

ادامه مطلب ...

التزام عملی در مراسم تدفین!

این یادداشت را هفته ی پیش یعنی روز برگزاری مراسم خودنمایی به بهانه ی اخراج دکتر کاظمی میخواستم بنویسم ولی خیلی چیزها مانع می شد از این نوشتن:

یکی اینکه یادداشت های آخرم خیلی درباره ی دانشکده شده بود  و از آنجایی که هر روز بیشتر از دیروز حالم به هم میخورد از این دانشکده ی مهمان کش فرزندکش گوسفند پرور حامل اندیشه های ببعیسم... خواستم درباره ی دانشکده ننویسم.

و اینکه وقتی آن دانشجوی محترم رفت بالا و گفت ما انتقاد داریم و تا تونست حرف بی ربط زد احساس کردم که معنای واقعی انتقاد رو هم فهمیدم.

و فهمیدم که نباید بیشتر ازین زر بزنم!

و داشتم فکر میکردم که مگر من هیچ موضوعی غیر  از این دانشکده ی لعنتی  ندارم برای فکر کردن و نوشتن...؟  طی این یک هفته فهمیدم که نه ندارم! و  نتونستم خودم رو نگه دارم:

ادامه مطلب ...

از انتخابات دهم تا انتخاب واحد ما

چرا کلاسهای دکتر اباذری تشکیل نشد؟

 

گویا ناصرالدین شاه، جمله ی معروفی دارد که "بیله دیگ بیله چغندر" یا "همه چیزمان به همه چیزمان می آید". جمالزاده هم در داستانی به همین نام،حقانیت این عبارت را نشان می دهد.

از طرفی می گویند که جامعه ی ایران یک جامعه ی سیاست زده است و سایه ی سیاست بر زندگی روزمره ی مردم سنگینی می کند. به قولی سیاست در ایران ابرمیدان است. جدا از اینکه کدامیک از تعابیر بالا را برای این مسئله به کار بگیریم به نظر من هماهنگی و ارتباطی قوی میان شیوه ی کنش سیاستمداران در عرصه ی عمومی و روش عمل افراد در نهاد های کوچکتر وجود دارد. یعنی همان بیله دیگ بیله چغندر. من در این مطلب  میخواهم یکی از این هماهنگی ها را که دور و بر خودمان اتفاق می افتد، به تصویر بکشم:

ادامه مطلب ...

شما استاد ما رو ندیدید؟

" شما دکتر کاظمی رو ندیدید؟"

این اس ام رو برای یه نفر فرستادم.  

ساعت ۳.۵ رفتم نشستم کلاس ۲۰۱ . داشتم با کاغذهام ور میرفتم و سعی میکردم مطلبی بنویسم بلکه کلاس های حذف شده مان دوباره تشکیل شوند. 

زمزمه ای بود بین بچه ها که میخواهند دکتر کاظمی را اخراج کنند.(البته اخراج که نه! قراردادش را تمدید نکنند...ن ک پی نوشت) از خیلی قبل ها

اما من که جدی نگرفتمشان. مثل ترم پیش خب... ترم پیش برایم باور پذیر تر بود باز. الان اما نمیتونستم قبول کنم. و شاید نمیخواستم قبول کنم...

همین بود که رفتم سر کلاس 

ادامه مطلب ...

مغلوب شدیم...تسلیت تخریب کلاسهای دکتر اباذری

 

این یادداشت را در ادامه ی این پست مینویسم: 

 

مغلوب شدیم  

 

خود را به گند کشیدیم

زیر دست و پای گروه له شدیم 

از هر دیوار کوتاهی هم سرمان را پایین تر آوردیم تا کوتاه تر شویم. 

خود را به عددی که فکر میکردیم به ثبت رسانده ایم قانع کردیم 

و واقعا که هستی مان به یک شماره که نه...به یک حماقت ثبت شد 

انقدر احمق بودیم که فکر میکردیم همه چیز همان شماره است و همان عدد ...و تعداد

پس مرده باد ۲۷ که نه... همه ی آن سی دانشجویی که مثل بز که نه ؛بزغاله نشستیم تا هر چه میخواهند سرمان بیاورند این مفتخوران نشسته بر صندلی های طبقه ی نمیدانم چندم... 

حالا هر چقدر بخواهیم میتوانیم بگویییم که نه ما گوسفند نیستیم  و ... اما کی باور میکند؟ 

ادامه مطلب ...

در نقد کلاس بی پرسش ِ پرسش

کارل مارکس را می شناسید. فیلسوف و از بنیانگذاران جامعه شناسی، نویسنده ی کتابهای سرمایه، نقد اقتصاد سیاسی، ایدئولوژی آلمانی و ....

سید جواد طباطبایی را هم احتمالا می شناسید. پژوهشگر فلسفه و تاریخ و سیاست و نویسنده ی کتابهای در جدال قدیم و جدید، دیبیاچه ای بر نظریه انحطاط ایران و ...  

نام موسسه ی پرسش را هم شنیده باشید شاید. موسسه ای که چندی است تاسیس شده و کلاسهای گوناگونی مربوط به علوم انسانی برگزار می کند. 

وقتی این سه (مارکس، سید جواد طباطبایی، پرسش) را کنار هم بگذاریم نتیجه می شود یک عدد کلاس درباره ی مارکس که به استادی سید جواد طباطبایی در موسسه ی پرسش برگزار می شود.

گذشته از مبارک بودن حرکت موسسه ی پرسش در هر حال و اعتراف به جمله ی شریفه ی "کاچی بهتر از هیچی" نکات تناقض آمیزی در این {به اصطلاح} کلاس هست که خوبی های آن را هم از جلوه می اندازد و من به عنوان کسی که دو ترم این کلاس را درک کرده است، تصور کردم که شاید بیان این نکات خالی از فایده نباشد.

ادامه مطلب ...

ولیّ ِ پلیس

ماده ۹۹ آیین نامه راهنمایی و رانندگی:  

کنترل و تنظیم عبور و مرور ممکن است به وسیله چراغ ها یا خط کشی یا تابلو ها؛ نوشته ها و ترسیم ها؛ یا مامورین راهنمایی و رانندگی و پلیس راه و یا به وسیله دیگری که برحسب مورد لازم باشد به عمل آید. در هر حال فرمان پلیس راهنما که ممکن است مغایر با پیام علائم یا مقررات در محل باشد مقدم خواهد بود. 

  

اصل ۵ قانون اساسی: 

در زمان غیبت حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه)، در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است که طبق اصل یکصد و هفتم عهده‏دار آن می‌گردد.  

  

ادامه مطلب ...

آرزوی بزرگ من

کاش می شد روزی چشم هایم را باز کنم 

                                    و ببینم که دوباره متولد شده ام 

                                                        و این بار ایرانی نیستم... 

نفع علما از مشروطیت؟

امروز سالگرد مشروطیت است مثلا، یعنی 104 سال پیش در چنین روزی مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را امضا کرد. ولی انگار نه انگار...خبری نیست که نیست. من هر چه سعی کردم چیزی بنویسم نشد و هر چه سعی کردم بی تفاوت بمانم باز نشد. نمیدانم این سالگرد ها چه اهمیتی دارند، اما میدانم که 4 سال پیش در چنین روزی و چنین ساعاتی من در یک همایشی بودم. و یادم است که با چه هیجانی در سخنرانی ها شرکت میکردم و دوست پیدا میکردم و ...  

حتی یادم است در یک همایشی که درکتابخانه ملی برگزار میشد رفتم. و تا آن روز در عمرم این همه آخوند یکجا ندیده بودم... 

گذشته از اینکه 4 سال پیش 100 سال از مشروطیت میگذشت اما امروز 104 سال و انگار که چقدر مهم است این عدد 100 قطعا جو عمومی در این خبری نیست که نیست بی تاثیر نیست. 

امروز از سر بیکاری شاید، تصمیم گرفتم یکی از سوالهای بی جوابم رو اینجا هم مطرح کنم. اصل و خلاصه ی سوال اینه که نفع علما از حمایت از مشروطه یا مخالفت با آن چه بود. و بیشتر برایم آن علمای دسته ی اول عجیب بودند... آخر مشروطه را چه به آنها. ترم قبل(یا شاید الان دیگر باید بگویم دو ترم قبل، مهر 88) من و ریحانه باید سر کلاس پرستش سمینار مشروطه میدادیم. این سوال من از یکی دو هفته قبل از ارائه ی سمینار شروع شد. موقع ارائه ی متن نوشته شده ی سمینار(انگار بهش میگن مقاله) هم ادامه داشت. و هنوز هم جواب درست و حسابی ای نگرفتم.

اول درباره ی شیخ فضل الله و دلایل مخالفتش با مشروطه اینجا را بخوانید. یک تحلیل کوچکی هم دارد. و اما سوال من: 

ادامه مطلب ...

خاطرات حاج سیاح یا دوره ی خوف و وحشت

 سفرنامه ی حاج سیاح از آنجا شروع می شود که او، بعد از 18سال دوری از وطن به قصد زیارت مادر به ایران باز می گرد..بعد از گذشتن از کراچی و بندرعباس و بوشهر به شیراز می رسد و چند روزی آنجا توقف می کند. خاطراتی که من در اینجا نقل میکم، حدود 30 سال قبل از مشروطه (1256 شمسی)  نوشته شده است.

    در این پست درباره ی سه موضوع امنیت در ایران، بهترین و پردرآمد ترین شغل در ایران و فلسفه ی وجود امامزاده خاطراتی از این کتاب نقل کرده ام و در آخر تجربه ی زیسته ی خودم از چند دقیقه حضور در امامزاده صالح را نوشته ام:  

این ربطی به امامزاده صالح نداره ها

   

ادامه مطلب ...

جلسه دفاع از جامعه شناسی...؟

چهارشنبه  هفته ی گذشته در دانشکده ، جلسه دفاع پایان نامه دکترا بود با موضوع " بررسی سینمای پر مخاطب ده ساله ی اخیر". استاد راهنمای پایان نامه  سارا شریعتی بود و استاد مشاور موجود در حلسه دکتر اباذری. جلسه سه تا داور داشت که از بینشون فیاض مال دانشکده خودمون بود. مطلب پایین رو برای یکی تقریبا به حالت درد دل نوشته بودم! البته در جواب سوال خودش که چه خبر بود؟ بعدا فکر کردم که چرا(با اصلاحاتی!)  نذارمش رو وبلاگ. شاید تبدیل  یه یک بحث خوب شد:


جلسه دفاع چهارشنبه  یه مقدار متفاوت بود. و به نظرم اگر جلسه در اتاق شورا برگزار نمیشد این تفاوت به وجود نمیومد! 


ادامه مطلب ...

جشن چایی

امروز دلم خیلی گرفت، نه به خاطر اینکه برنامه اونجوری نشد که خوشحالم کنه، واسه اینکه فهمیدم چقد دلم واسه بچه هامون تنگ شده. چقد دلم واسه آواز خوندنای افسون تنگ شده، چقد دلم واسه سرود ملی هامون تنگ شده، واسه حلقه ها، واسه کارگاها... حتی واسه معلما، واسه دیواراش، حیاطش، پیلوت... فهمیدم که چقدر دلم خانم حمزه ی مهربون رو می خواد...! 

مهم نیست چه اتفاقی افتاد، مهم اینه که بچه ها اومدن... نشستیم تو بوفه و واقعا حس می کردیم تو پیلوتیم، حسی که من هیچ وقت نسبت به این بوفه ی لعنتی نداشتم... 

و فهمیدم چقدر تنهام...

دور باطل

«حقیقت مطلقی که شاسایی پذیر باشد وجود ندارد، چه، سرشت هر کس در داوری هایش تاثیر می گذارد. این سخن معنای گفته ی مشهور اوست [پروتاگوراس] که " انسان معیار همه ی چیزهاست".» 

                                                       تاریخ فلسفه غرب - هالینگ دیل - ص 105 

 

 

انگار همه چیز یه تکرار احمقانست!

من بالاخره آمدم...

 

بیست و دو خرداد 70 بود‏‏ ساعت 1 بامداد

خدا داشت فکر میکرد به چیزی که در دست داشت

داشت فکر میکرد به 18 سال بعد در چنین روزی و 19 سال بعد در چنین روزی و ...


ادامه مطلب ...

فاتح شدیم... تبریک تشکیل کلاسهای دکتر اباذری

فاتح شدیم


خود را به ثبت رساندیم

خود را به عددی در لیست یک کلاس مزین کردیم 

و هستی کلاسمان به یک شماره مشخص شد

پس زنده باد 23، صادره از ورودی های 88، ساکن دانشکده ی علوم اجتماعی

ادامه مطلب ...