تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

التزام عملی در مراسم تدفین!

این یادداشت را هفته ی پیش یعنی روز برگزاری مراسم خودنمایی به بهانه ی اخراج دکتر کاظمی میخواستم بنویسم ولی خیلی چیزها مانع می شد از این نوشتن:

یکی اینکه یادداشت های آخرم خیلی درباره ی دانشکده شده بود  و از آنجایی که هر روز بیشتر از دیروز حالم به هم میخورد از این دانشکده ی مهمان کش فرزندکش گوسفند پرور حامل اندیشه های ببعیسم... خواستم درباره ی دانشکده ننویسم.

و اینکه وقتی آن دانشجوی محترم رفت بالا و گفت ما انتقاد داریم و تا تونست حرف بی ربط زد احساس کردم که معنای واقعی انتقاد رو هم فهمیدم.

و فهمیدم که نباید بیشتر ازین زر بزنم!

و داشتم فکر میکردم که مگر من هیچ موضوعی غیر  از این دانشکده ی لعنتی  ندارم برای فکر کردن و نوشتن...؟  طی این یک هفته فهمیدم که نه ندارم! و  نتونستم خودم رو نگه دارم:

ادامه مطلب ...

از انتخابات دهم تا انتخاب واحد ما

چرا کلاسهای دکتر اباذری تشکیل نشد؟

 

گویا ناصرالدین شاه، جمله ی معروفی دارد که "بیله دیگ بیله چغندر" یا "همه چیزمان به همه چیزمان می آید". جمالزاده هم در داستانی به همین نام،حقانیت این عبارت را نشان می دهد.

از طرفی می گویند که جامعه ی ایران یک جامعه ی سیاست زده است و سایه ی سیاست بر زندگی روزمره ی مردم سنگینی می کند. به قولی سیاست در ایران ابرمیدان است. جدا از اینکه کدامیک از تعابیر بالا را برای این مسئله به کار بگیریم به نظر من هماهنگی و ارتباطی قوی میان شیوه ی کنش سیاستمداران در عرصه ی عمومی و روش عمل افراد در نهاد های کوچکتر وجود دارد. یعنی همان بیله دیگ بیله چغندر. من در این مطلب  میخواهم یکی از این هماهنگی ها را که دور و بر خودمان اتفاق می افتد، به تصویر بکشم:

ادامه مطلب ...

شما استاد ما رو ندیدید؟

" شما دکتر کاظمی رو ندیدید؟"

این اس ام رو برای یه نفر فرستادم.  

ساعت ۳.۵ رفتم نشستم کلاس ۲۰۱ . داشتم با کاغذهام ور میرفتم و سعی میکردم مطلبی بنویسم بلکه کلاس های حذف شده مان دوباره تشکیل شوند. 

زمزمه ای بود بین بچه ها که میخواهند دکتر کاظمی را اخراج کنند.(البته اخراج که نه! قراردادش را تمدید نکنند...ن ک پی نوشت) از خیلی قبل ها

اما من که جدی نگرفتمشان. مثل ترم پیش خب... ترم پیش برایم باور پذیر تر بود باز. الان اما نمیتونستم قبول کنم. و شاید نمیخواستم قبول کنم...

همین بود که رفتم سر کلاس 

ادامه مطلب ...

مغلوب شدیم...تسلیت تخریب کلاسهای دکتر اباذری

 

این یادداشت را در ادامه ی این پست مینویسم: 

 

مغلوب شدیم  

 

خود را به گند کشیدیم

زیر دست و پای گروه له شدیم 

از هر دیوار کوتاهی هم سرمان را پایین تر آوردیم تا کوتاه تر شویم. 

خود را به عددی که فکر میکردیم به ثبت رسانده ایم قانع کردیم 

و واقعا که هستی مان به یک شماره که نه...به یک حماقت ثبت شد 

انقدر احمق بودیم که فکر میکردیم همه چیز همان شماره است و همان عدد ...و تعداد

پس مرده باد ۲۷ که نه... همه ی آن سی دانشجویی که مثل بز که نه ؛بزغاله نشستیم تا هر چه میخواهند سرمان بیاورند این مفتخوران نشسته بر صندلی های طبقه ی نمیدانم چندم... 

حالا هر چقدر بخواهیم میتوانیم بگویییم که نه ما گوسفند نیستیم  و ... اما کی باور میکند؟ 

ادامه مطلب ...