تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

تظلم نامه ی یک رنگی پوش

جناب آقای دکتر جمشیدیها، استاد محترم دانشکده علوم احتماعی، متخصص محترم حوزه جامعه شناسی تاریخی، مدیریت محترم گروه جامعه شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، مدیریت محترم گروه جامعه شناسی دانشگاه تربیت مدرس، ریاست محترم دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران،


شما دیگر چرا؟ شمایی که حوزه ی اصلی کارتان جامعه شناسی تاریخی است. شمایی که سالهاست تاریخ ایران را کاویده اید و مسائل تاریخی اش را می دانید، شما دیگر چرا؟ شمایی که سالهاست دیده اید کسانی را که صف کشیده اند تا در آزار دانشجویان (بالاخص دانشجویان علوم انسانی) از یکدیگر پیشی بگیرند  به حکم استبقو الخیرات!!!


نمیگویم به حکم رئیس دانشکده ایتان، که رئیس را می شود از خیابان پیدا کرد و گذاشت سر کار، اما شمای استاد، خودتان در شان یک استاد میبینید که زیراب دانشجو را بزند؟ که مثلا برای اینکه حال دانشجو را بگیرد به مسئول حراست دانشگاه گزارش بدهد که فلانی با فلان مشخصات حجابش خوب نیست و "رنگی پنگی" می پوشد، برو حالش را بگیر! آن هم فقط به حکم این که دو سه ماه قبل از شروع این حساسیت ها، آن دانشجو در مقابل اتهام بی قانونی و تهدید به دردسر درست کردن شما به عنوان رئیس دانشکده، از شما خواست قانون دقیق را به او بگویید. فقط چون شما را "استاد" حساب کرد و با شما وارد بحث شد و دلیل خواست، به جای اینکه مثل دیگران، برای فرار از گفتگوی با شما، سری تکان دهد و احیانا "چشم" ای بگوید و بگذرد. (و البته در عین این پذیرش ظاهری همان کار قبلی را تکرار کند...)


اصلا از این بحث استادی هم که بگذریم... مگر شما جامعه شناسی تاریخی کار نمیکنید؟ مگر با معضل تاریخی ما ایرانیها آشنا نیستید؟ مگر نمیدانید که مشکل ما قبل از اینکه مفاد قانون باشد، بی معنایی لفظ قانون بوده است؟ مگر نمیدانید تلاش هایی که سالهای در راستای همین "قانون" صورت گرفت؟  این را ببینید، بخشی از نامه ی جمعی از روشنفکران است به ناصرالدین شاه:


"رعایا ودایع الهیه و سپرده بملوک هستند و بر رعایا اطاعت اوامر شاهانه لازم است لکن بدیهی است معلوم و معین نبودن اوامر و نواهی شاهانه جز سرگردانی مطیعان را سبب نتواند بود زیرا نمیتواند بداند با کدام حرکت و سکون محبوب و با کدامین مغبوض خواهند شد و اعلیحضرت هم مادامیکه تکالیف را معین نفرموده ممکن نیست مطیع و عاصی و خادم و خائن را بشناسد."

"خدا آگاه است کار بجان و کارد باستخوان رسیده- گر تو صبور باشی طاقت نمانده ما را- امید امر بوضع یک قانون ولو هر قدر سخت باشد داریم که از روی آن با رعایای مطیع رفتار شود نه بمیل اشخاص-تا چه کند همت شاهانه ات؟!"*

 

 می بینید که مسئله ی آن روز و امروز ما یکی است. عدم وجود قانون. البته احتمالا هنوز متوجه نشده اید که این بی "قانون" ی کجاست. من هم میدانم که متوجه نیستید که اگر بودید دو نفر را نمیگذاشتید آنجا که در مورد قد و رنگ و نوع لباس من نظر بدهند و مجوز ورودم را صادر کنند... این یعنی که هنوز نمیدانید که قانون فرد نمیشناسد، سلیقه نمیشناسد،  نمیدانید که قانون آنی است که نوشته شده نه چیزی که مامور اجرای قانون بگوید. و قانون برای همه است نه این که مامور اجرای قانون به یکی بگوید مقنعه و به دیگری بگوید شال هم میتوانی بپوشی. قانون آنی نیست که یک مامور اجرا و آن دیگری به انواع متفاوتی آن را اجرا کنند. مگر میشود که مامورهای مختلف برداشت های متفاوتی از کار خود داشته باشند و برداشتی متفاوت با قانون. یعنی که در قانون نوشته شده حجاب اسلامی، اما مامور فکر میکند که باید پوشش دانشگاهی (با همه ی آن تعاریفی که در ذهنش از این عبارت دارد، و فکر میکند که این کلمه فرق دارد با حجاب اسلامی، چرا که دامن هم حجاب اسلامی است مثلا ولی دانشگاهی نیست). قانون آنی نیست که یک چا اجرا شود و یک جا نه. قانون همه گیر است و همه جایی، یعنی که اگر قرار است من با مقنعه به دانشکده علوم اجتماعی بیایم با همان هم باید به دانشکده ی هنر بروم!


جناب استاد،من به قانون پایبندم، به قانون دانشگاه تهران، به قانونی که هنگام ورود به دانشگاه امضایش کرده ام، ولی نمیدانم این چه قانونی است که مجری قانون خودش از آن خبر ندارد و  خواستنش هم موجبات بیرون آوردن پرونده و فراخوانده شدن به حراست را فراهم می آورد. شما باشید به این قانون مخفی که خودش نیست اما وکلا و مجریانش دم از اجرای آن میزنند و به بهانه ی آن هر کاری میخواهند میکنند از تذکر و کارت گرفتن گرفته تا برخورد فیزیکی و کمیته انضباطی و ...چه می گویید؟ جناب متخصص حامعه شناسی تاریخی، شما به این میگویید عمل به قانون یا استبداد آن هم از نوع ایرانی اش؟


این است که درد دارد. مگر می شود قانون را بدون قانون اجرا کرد یا چیزی فرای آن را اجرا کرد؟

اگر قانون باشد که دو نفر دم در دانشکده باید مامور زدن پتک به کله ی دانشجویان هنگام ورود باشند، به خدا دردش کمتر از تذکری است که الان دم در داده می شود. حداقلش این است که میدانی پتک خوردن در سر قانونی است و هنگام ورود به دانشگاه هم قانونش را خوانده ای امضا کرده ای و تعهد داری به آن پایبند باشی. اما این تذکر به هیچ وجه قابل پیش بینی نیست چون اساسا بر مبنای چیز مکتوبی نیست. امروز تذکر به مقنعه است فردا به تار موی بیرون، پس فردا به رنگ لباس، بعد به رنگ کفش و ...همه چیز به ابن بستگی دارد که مامور اجرای قانون شب قبل را چطور سپری کرده باشد با دیدن قیافه ی تو چه حسی به او دست دهد!


البته میدانم که شما قانون گزار نیستید و ادعای اجرای قانون را دارید، ولی ای شمای مجری قانون، لطفا شب قبل از تصمیم گیری درباره اجرا و قدرت دادن به حراست و امثالهم نگاهی به قانون بیندازید وببینید چقدر دقیق است و لطفا همانقدر را اجرا کنید!


جناب استاد مدیرگروه متخصص رئیس، این که میگویم تحذیر و تذکر از نوع شمایی اش نیست. اما به نظر من کاری که کردید به نوعی زیر سوال بردن خودتان هم بود. اثبات این نکته بود که رئیس و مدیر گروه دانشکده ای نمیتواند دانشجو را از طریق برد آموزش فرابخواند اما رئیس حراست میتواند. و بدانید که شمایید که با کارها و عدم مقاومت هایتان خودتان را زیر سوال میبرید و به کسانی که قدرت ندارند قدرتی یشتر از خودتان میدهید. پیش بینی من اینست که روز به روز بیشتر برای دانشجویان بی اهمیت می شوید و دیگر هم کسی نخواهد بود که اشتباه کند و بخواهد شما را "استاد" حساب کند و با شما وارد بحث شود. چون نمیخواهد استرس برخورد با حراست را به جان بخرد. و مطمئن باشید که روزی هم خواهد بود که دم در دانشکده شما را به دلیل مدل مو و رنگ و کوتاهی کتتان راه ندهند و شما مجبور باشید از مسئول حراست خواهش کنید که این یک بار را ازتان بگذرد!

___________________________________________________________________________

* به نقل از : سیاح،حمید (1359)، خاطرات حاج سیاح یا دوره خوف و وحشت، به تصحیح سیف الله گلکار، تهران:انتشارات امیرکبیر، ص 333 تا 335 مضمون مکتوب به شاه

 

نظرات 2 + ارسال نظر
یک نینجا سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 03:48 ب.ظ

سلام
خوبی؟ نه بابا خوب نیستی
ببینم اینا رو که نفرستادی براش؟؟؟
بعدشم یه بار دیگه بخون چی نوشتی کلی غلط تایپی و نگارشی داری بابا جان
همین جوری پیش بری : دیر نباشد! که پای حکم اخراجتان به مهر رنگین شود . . .


حالا از این حرفا گذشته چقدر این شکلکه شبیه توئه :
کلک! نگفته بودی عکستو گذاشتی اینجا

غریب آشنا چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:37 ق.ظ

سلام
عجب انگیزه ای داری
ادامه بده ایشالا موفق می شی
داشتم تو نت می گشتم و مطالب اجتماعی سرچ می کردم که چشمم افتاد به یه اسم آشنا گفتم بیام ببینم در چه حالی
اصلا هم فکر نکن خودمو معرفی می کنم. باید بمونی تو کفش که من کی هستم و از این حرف ها...
ذیل مطلبی که توی این پست نوشتی و پست(پستی که نمینویسمش) یاد یه مطلبی افتادم. خدا به پدرم سلامتی بده می گفت: 2 تا بچه داشتن حرف می زدن، یکیشون گفت پدر من تو مجلس ماهی 2 هزار تومان(البته اون زمان و دور از جون این زمان)می گیره قانون تصویب می کنه؛ اون یکی خندید و گفت این که چیزی نیست پدر منم تو شهربانی کار می کنه 2قرون می گیره می ....ه تو قانون پدر تو...
می گن تا ابله در جهان است، مفلس در نماند و این مثال هموناییه که به قوانین من درآوردیه یه سری آدم درپیت تمکین می کنن بدون هیچ پرسشی...
البته ببخشید که یه کم رک بود
متاسفم اصرار نکن که نمی تونم بگم کی هستم...
به هر حال موفق و موید باشی.

ببین عزیز نا آشنا به بحث من در اوردی و غیر اونش و شرایط قانون و اینا هم میرسیم منتها الان مشکل اینه که شان مجری قانونی که معلوم نیست چیه بیش از قانونه و این قدم اوله له نطرم که بیایم جابنداریم که بابا قانون بد و مزخرف و من دراوردی بهتر از بی قانونیه و اینکه قانون شان داره. البته قبول هم دارم که من مصداق حرفی که زدی هستم چون با بزدلی تمام با یک حراست رفتن ساده، سر تعظیم به چیزی که قانون نبود فرود اوردم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد