تنها راه ممکن گویا همین است. و احتمالا تنها چیزی که آدم میتواند به امیدش یک سال دیگر هم تحمل کند. بعد آن یک سال هم اتفاق خاصی نمیافتد. فقط خوبیش این است که میتوانی که امید داشته باشی که بروی.. یک جایی مثل مالزی. یعنی جایی که به آن ربطی نداری. که بعد فقط از آن دور اگر یک وقتی هوس کردی و رفتی فیس بوک و 4 تا عکس دیدی که فلانی فلان د و فلان رفت زندان و فلان آمد بیرون و فلان شلاق خورد و فلان اخراج. دفعات اول ممکن است یک صبح تا ظهر اعصابت خورد باشد، اما همینطور که بگذرد شنیدن هایت هم برایت عادی میشود. همینطور که اخبار بی بی سی اینجا الان برایت عادی شده. اما خوبیش این است که حداقل دیگر از نزدیک جیزی را نمیبینی. و کم کم سیب زمینی میشوی... سیب زمینی تر. نهایتش یک کامنت میگذاری که صحر نزدیک است و فیلان و به امید آزادی وطن... و توهم میزنی که چقدر هم انقلابی ای..
اما حداقلش این است که در این جای جدیدت اگر دیگرانی که در کنار تو زندگی میکنند هم چنین مسائلی داشته باشند ، تو نمیفهمی شان. یا اگر هم بفهمی شان، برایت مهم نخواهد بود. خعلی خوب و از بیرون میتوانی بهشان نگاه کنی و اساسا کاری به کارشان نداشته باشی و یک ذره هم ذهنت را مشغول نکنند.
میتوانی فقط بروی یک جایی که ذهنت مال خودت باشد و بتوانی غرق خیالات و تاریخت شوی و احساس کنی که داری به مملکت خودت فکر میکنی... خعلی هم خوب... خعلی هم جامعه شناس.. تنها راه ممکن همین است...
یه نظر توی پستهای قدیم دیدم که یکی بهت گفته بود جوجه جامعه شناس!
و پیش خودم فکر کردم که دیگه جوجه نیستی ساغر . . .
هیچ کدوممون نیستیم . . .
بزرگ شدیم انگار . . .