تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

سعی در اجتماعی انگاشتن هر مسئله ای

2

در بانک در حال پیگیری برای گرفتن وام:

نامه بنیاد را باید ببرم که رئیس شعبه امضا کند:
- رئیس شعبه: بفرماید که شما برای چی نخبه شدید؟ (با خنده ای که من رو هم به خنده  وامیداره)
- من: المپیاد
- چه المپیادی؟
- المپیاد ادبی مدال نقره
- الان کجا هستید؟
- دانشگاه تهران
- دانشگاه تهران رشته ی ادبیات؟
- نه جامعه شناسی
- اه پس دکتر "..." هم اونجاست
- "..." کوچک یا "..." بزرگ؟
- مگه چند تا دارین؟ ...استاد خوبیه؟
- استادای جوون معمولا استادای خوبین!
- آهان به روزن و ..؟
- بله.
- موفق باشید

مکالمه تمام می شود و من هم خوشحال از این که به هر حال رئیس شعبه استاد دانشکده ی ما را می شناسد و ..! و در این فکر که چقدر بی شعور است این مسئول وام و چقدر باحال است این رئیس شعبه!

4 روز بعد:
کارمند بانک نامه ی کسر از حقوق ضامنین من را به رئیس شعبه نشان می دهد و رئیس شعبه میگوید که قبول نیست و من را فرا میخواند.
- ببینید این اصلا به درد نمیخوره . این چیه پایینش نوشتن؟ " بعد از دستور مراجع قضائی" ما 2000 تا پرونده داریم نمیتونیم 2000 تا وکیل بگیریم که!
- یعنی با متن نامه مشکل دارید؟
- بعدشم... به محض ازدواج حقوق قطع میشه.
- خب این مادر منه  و حقوقش قطع نشده هنوز!
- حقوق باید بکشه. باید 3 برابر مقدار قسط حقوق ماهانه ی هر کدوم از ضامنین باشه.
-خب الان کی حقوقش سه برابر اینه؟ کسی که ضامنش انقدر حقوق داشته باشه که نمیاد وام بگیره که.
- من نمیدونم خانوم مشکل شخصی خودتونه.
- مشکل شخصی نیست کاملا هم اجتماعی اه. چند درصد آدما الان حقوقشون سه برابر اینه؟!
- ما قوانین خودمون رو داریم.
- خب آخه باید یه مقدار مطابق با واقع هم باشه دیگه.
- خب شما برید بهشون بگید غلطه قانون ها! بفرماید خانم بفرمایئد و ..

میرم پیش مسئول وام ، مسئول وام میگه بانک تا یک سوم حقوق رو حق داره برای قسط برداره. متاهل یک سوم. مجرد یک دوم.
- من: خب قبلا هم شده که دقیقا همین دو نفر ضامن کسی بشوند با همین نامه و از حقوقشان کسر شود.

من بعد از تماس با ضامنین متوجه میشم که قبلا بانک حتی کل حقوق هر دو نفر رو برداشته. به مسئول وام میگم . مسئول وام میگه که باید با رئیس شعبه صحبت کنم. میرم پیش رئیس شعبه اصلا حاضر نیست به حرف من گوش بده. میگه اون باجه. میگم اون باجه گفتند بیام پیش شما. رئیس شعبه داد میزنه به مسئول وام که اصلا نامه ی ایشون رو پس بفرست برای بنیاد نخبگان. یه نامه بزن رو پروندش بنویس شرایطش رو نداره...


مسئول شعبه هم خیلی سریع داره سعی میکنه که به دستور مافوقش عمل کنه. من سعی میکنم که استدلالم رو برای مسئول وام تکرار کنم. مسئول وام میگه الان فعلا باید نامه رو برگردونم! و ...


__________________________________________________________________________

پ.ن1 : به محض خارج شدن از بانک رفتم بنیاد و اونجا مثل آبی بود که بر آتش من ریخته بشه! با اینکه هیچ کاری تقریبا نمیتونستند بکنند ولی این امید رو به آدم میداد که لااقل یک جا هنوز مونده که بشه آدم بره توش و با اعصاب داغون نیاد بیرون! خیلیییییی خوبن!

پ.ن 2: اسم  این پست رو می شد گذاشت گام به گام تا جامعه پذیری!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد