تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

حکم رئیس دانشکدگی

دو پست قبل رو که داشتم مینوشتم، اومدم یک جمله ی طلایی دیگه از جناب رئیس دانشکده هم بذارم که فرموده بودند اونایی که نمیدونم فلان کارو نکنند(احتمالا یه کلمه ای تو مایه های رعایت منظورش بوده و گفته!) حکماشون بعد امتحانا میاد! ننوشتم گفتم ولش کن حالا یه چرتی گفته استرس الکی ندم به ملت که از فردا هر چی بخوان بپوشن هی حکم کمیته انظباطی بیاد جلو چششون!


بعد امروز یک اتفاق زیبایی افتاد. 2 تا امتحان داشتم. موقع ورود به جلسه ی اولی اسممو روی برد دیدم تو این سیستمای سریعا مراجعه شود و اینا! و قبل امتحان دوم رفتم و احضاریه کمیته انظباطیمو تحویل گرفتم. و تنها احتمالی که خیلی کم میدادم همین بود چون اصلا فکر نمیکردم تو امتحانا هم احضار کنند. و نکته بسیار جالب ترش این بود که تاریخ حکم 16 خرداد خورده! یعنی دقیقا همون روزی که من هی میرفتم طبقه چهارم واسه کار گروهم و هی جمشیدیها منو میدید و برگشته بود به اون خانومای حراست گفته بود که اینو چرا راهش دادین! و گویا تا منو دیده بوده زنگ زده بوده! (به کجاش معلوم نیست ولی قشنگ دیدم که حرفشو خورد و بعد گفت به شاپوری منشی الممالک زنگ زده واسه شکایت از من! آخه کی زنگ میزنه منشیش برای شکایت هان؟!!! یعنی قیافه ی من انقدر ابله بوده اومنموقع؟!!)راستش موقعی که جمشیدیها داشت میگفت حکماشون میاد یه چیزی تو چشاش برق زد ها! ولی من دیگه فک نمیکردم در این حد باشه سیستمش!


اولش که به تاریخ نامه دقت نکرده بودم فقط این اطلاع قبلی (و احتمالا تایید) جمشیدیها برام جالب بود. الان ولی این پستو فقط واسه این نوشتم که بدونید چقدر سریع الوصوله این حکم رئیس دانشکدگی!!


__________________________________________________________________________

* چیزی که در ذهنم هست اینه که اون پسر دانشکده مون که چند سال پیش خودکشی کرده بوده هم بهش تو امتحانا احضاریه اش رو دادند! و گویا سر همین کلی جنجال شده بوده! البته من از همینجا قول میدم که خودکشی نکنم و اگه مردم شما بدونید که من خودکشنده نبودم! کارت خودکشندگی هم برام صادر نکنند!! D:

فک کن که مصاحبه!!!

 نشریه ی دانشجویی صبح فردا، در آخرین شماره ی نیمسال دوم سال 89-90 خود، با دبیران تشکلهای دانشجویی فعال سال گذشته مصاحبه (حداقل مال من مکتوب) کرده است. من اینو نوشتم*:


سوال اول: اگر رکود فضای فعالیت دانشجویی را به عنوان یکی از بارزترین ویژگی های فعالیت های سال اخیر برشماریم آیا عملکرد تشکل خویش را قابل دفاع می دانید و اساساً چه عواملی را در این امر موثر می دانید؟

 

باید بدانیم منظور از رکود فضای فعالیت دانشجویی چیست؟ رکود به لحاظ کمی یا کیفی؟ رکود کدام نوع از فعالیت دانشجویی؟ این رکود را نسبت به چه زمانی تعریف میکنیم؟ به نظر من اگر یک تشکل دانشجویی همواره بخواهد به این رکود مبهم معتقد باشد نمیتواند به خوبی فعالیت کند و هر فعالیتی هم انجام دهد با این دست جملات اساسا امکان نقد (چه درونی و چه بیرونی) را از بین خواهد برد.

طبیعتا عملکرد انجمن علمی جامعه شناسی را بدون در نظر گرفتن این وضعیت فرضی قابل دفاع میدانم، چرا که ما معمولا کاری را میکنیم که فکر میکنیم درست است و ما هم سعی کردیم در حد بضاعت به فکرهایمان جامه ی عمل بپوشانیم. به نظرم بیشتر فعالیت های انجمن، خصوصا تشکیل حلقه های متن خوانی و نمایشگاه عکاسی اجتماعی قعالیتهای انجمن را قابل دفاع می کند چرا که هر یک به نحوی در فعال کردن دانشجویان نقش بازی می کند. همچنین انتشار نشریه ی سره را، از آن جهت که با مکتوب و ثبت کردن مسائل آموزشی امکان انباشت تجربه را فراهم می کند، یکی از مهمترین عوامل در این دفاع از خویش(!) می دانم.

 

 

سوال دوم: به عملکرد سال گذشته خویش را به عنوان ناقد درونی چگونه می نگرید؟

 

به نظرم برای ناقد درونی بودن، کسب تجربه (خصوصا تجربه ی کار اجرایی) و فاصله گرفتن از فضای انجام فعالیت لازم است که من در حال حاضر هیچکدام را ندارم و در پاسخ فقط میتوانم آن ایده آلی را که نتوانسته ایم اجرا کنیم را توصیف کنم. یکی از مهمترین اهداف ما این بود که بتوانیم فضایی برای بروز دغدغه های علمی  به شکلی فراتر از کلاس و همچنین دیده شدن فعالیت های علمی دانشجویان(خصوصا دوره ی کارشناسی) فراهم آوریم.

نشریه ی انجمن علمی میتوانست با انتشار مقالات دانشجویی و یادداشت های علمی  و همچنین نقدهای دانشجویی فضایی برای این دیده شدن باشد. اما جز در چند ستونی که به بررسی کلاس های نظریه می پرداخت؛ و عموما نقد مهمی هم وارد نمیکرد، نتوانستیم به این هدف دست پیدا کنیم.

 

 

سوال آخر: آیا برای خروج از شرایطی که در آن فعالیت دانشجویی با دشواری هایی روبرو می شود، تشکل شما راه حلی برای سال آینده تعریف کرده است؟ (یا به طور کلی راه های پیش رو را ترسیم کنید.)

 

به نظرم ما در شرایطی هستیم که دو نوع از رفتار به صورت همزمان به ما آسیب می زند. رادیکالیسم و محافظه کاری. در چنین فضایی، هر نوع فعالیت میانه روانه ای هم، به نام یکی از این دو نوع فعالیت شناخته می شود. برای خروج از شرایط فعلی به نظرم باید دانشجویان جسارت بیشتری در انتقاد به خرج دهند و اندکی از دغدغه های نمره گرایانه فاصله بگیرند. از طرف دیگر نباید با فعالیت های رادیکال و حذف گرایانه امکان حل مشکل را از بین برد. از طرف دیگر، استادان هم باید به فواید نقد دانشجویی واقف باشند و برخورد مناسبی با آن داشته باشند.**


_____________________________________________________________________________

*این تجربه ی یک شبه چیز نوشتن و اونم در جواب یه سری سوال مشخص خیلی جالب و دردناک بود! همینطور که داشتم سعی میکردم به سوالا جواب بدم به نوعی که مزخرف هم نشه هی دلم برای استادایی که میرفتیم باهاشون مصاحبه میسوخت و فک میکردم اونا هم همین حس منو داشتن یعنی؟ خصوصا که سوال آخرش خیلی شبیه سوال آخری بود که خودمون از استادا میپرسیدیم (ارائه ی راهکار) و من خودم خیلی داشتم سعی میکردم به چرت و پرت گویی نفیفتم ولی آخرش افتادم! اصن ساختار سوال یه جوری بود که آدمو به مذخرف گویی وا میداشت!

البته آخریش متوجه شدم که  نه بابا استادامون اصلا ساخته شده اند برای کلی و مبهم گویی و بعضا مزخرف گویی! یعنی ساختونده شدن!! امثال آزاد و پامنبری هاش مثلا


**جوابای خودمو که با بقیه دبیر ها مقایسه میکردم هی داشتم به این اعتماد به نفسی که هنوز دارم (و داریم) و هنوز زنده است، پی میبردم و حال میکردم!!! به قول حاجی حیدری اعتماد به نفس منفی! کم مونده بود بنویسم کلن از خودمون راضی ایم!!! 

{یه چیز جالب، بعد پیاده شدن مصاحبه ی حاجی حیدری دادیم که خودش بخونه و اصلاح کنه. تو یه قسمت من در دفاع از متن خوانی گفته بودم که شاید برداشت یک نویسنده ی کتاب آموزشی نظریه درباره ی یک نظریه پرداز کاملا اشتباه باشد. حاجی حیدری توی متن اصلاحی در جوابش یه جمله اضافه کرده بود که "به این نوع قضاوت ها می گویند اعتماد به نفس منفی"!!!! بیچاره تو گلوش گیر کرده بوده جای دیگه ای واسه فحش دادن به من پیدا نکرده بوده! و منم جای دیگه ای غیر از اینجا! البته من حق دارم خیلی چون رسما گند زد به مصاحبه با اون اصلاحش!!!}


 

 

وقتی که آدم به اینجایش میرسد میشود این...

من نمیخوام بنویسم... اصلا من وقتی یک چیزی مینویسم که فکر میکنم خوبه و باید خونده بشه سعی میکنم یه مدتی پست اول نگهش دارم. اصلا من دلم نمیخواد اینجا غر بزنم. دلم نمیخواد وقتی یک جلسه ای می سود توی دانشکده به حای اینکه بیایم تحلیلش کنم و مثلا بیایم درباره ی سازگاری ایرانی طلبی حرفهای بسیجی هایی که پیشنهاد انقلاب کردن در برخورد با مشکلی مثل حجاب میدهند بنویسم و یا به این بهانه پستی را بنویسم که یک سال است میخواهم بنویسمش ولی نمیشود هی، چون درباره ی ریش و سبیل داشتن خانم هاست و قواعد نانوشته ای که مجبور میشوم برای احترام به آنهایی ماهی دو سه ساعتم را بگذارم لااقل، و چون که همراهش باید عکس زنان حرمسرای ناصرالدین شاه را هم بگذارم... یا این که بیایم حس حقارتی که در این دو روز مقنعه پوشی ام داشته ام را توصیف کنم و بپرسم که حجاب جقارت است یا سعادت؟ دوست ندارم به جای همه ی این کارهایی که میشود کرد بیایم و غر بزنم. آن هم دقیقا درباره ی یک نفر! حداقلش اینکه میتوانست غرم مربوط به یک نفر نباشد و مثلا به جمشیدیهایی که فکر میکند چقدر باهوش است که توانسته است بفهمد من کی ام هم مربوط بشود!!!دوست ندارم این کار را بکنم ولی دیگر اینجایم است.. اینجا...(خب اگر اینجایم نبود که امروز کلاسهایم را میرفتم و کنفرانسی را که باید میدادم را هم میدادم.) و هیچ کس هم نیست که بتوانم اینها را بهش بگویم که یا نمیفهمد و یا نمیتواند بفهمد و یا سوء تفاهم می شود.

من نمیفهمم این مشکل از کجاست؟ یعنی اساسا مشکل است یا تناقضی که همینطور هی وجود دارد در زندگی مدرن و من دارم به طرز فجیعی تجربه اش میکنم؟

نمیدانم این از حساست زیادی ام بر می آید که یکهو گیر میدهم به یک نفر، انگار که مثلا باید همه ی حرفهایش درسا و حسابی باشد و به مذاق من خوش بیاید...انگار که 

خب چه کار کنم یکهو یک حسی بهم دست میدهد که استادی که میتواند به راحتی آرایش کردن را به "برای اهدافی جز درس خواندن آمدن" ربط دهد و انگار کور است و نمیبیند بیستی را که خودش ترم پیش به یکی از همان آرایش کرده ها داده بود!!!... با چنین استادی حتی سلام و علیک هم نباید کرد چه برسد به این که بروی سر کلاسش!

به استادی که به راحتی میتواند با لباس رنگی سر کلاس آمدن را عنوان کند و البته خودش نتواند حرف خودش را ادامه دهد انقدر که چرت است...

استاد جامعه شناسی خارجه رفته ای که نمیتواند تفاوت را بپذیرد و خیلی هم برای آدم تعجب برانگیز است.

خب چه کار کنم که استادی که تا حد قبولش داشته ام حرفهای چرت و پرت زیاد میزند؟ چکار کنم که دقیقا مثالش (با لباس رنگی و متفاوت دیر آمدن سر کلاس) مصداق خودم است؟ خب آدم خود به خود این شبهه برایش ایجاد می شود  که اصلا همین استادها باعث و بانی این حقارت هایی است که الان دارد بر من روا میشود مثلا! خب اگر تا الان مرگی شان بود این استاد ها با لباس های ما چرا تا الان خفه شده بودند و چیزی به خودمان نمیگفتند؟ من که 600 بار به 600 شکل مختلف رفته بودم پیشش یعنی هی داشت چیزی اش میشد و دم نمیزد؟!!!!!


خب چه کار کنم که هر دفعه که حرفهایش یادم می آید، مثلا اینکه یک جور موافقت خودش با اصلاح کردن و مخالفتش با آرایش را نشان می دهد.. خب وقتی این یادم می آید ناخودآگاه میگویم تو غلط میکنی که برای من و امثال من قیافه تعیین میکنی؟!! اگر خیلی مومنی به تو چه که بیایی اصلاح کردن را تایید کنی. اثلا چزور میتوانی به خودت اجازه بدهی بیایی درباره ی لباس من نظر بدهی ؟ مگر درباره ی ریش و سیبیل ذاقارتت نظر میدم آخه؟!!! (+ کلی فحش) خب چه کار کنم. دلم است دیگر. یک سری آدم ها را باعث و بانی بزدلی (بخوانید مقنعه پوشی) خودم میبینم و بعضا دلم مخواهد سر به تنشان نباشد. چه کار کنم خب؟ حرص اصلی از خودم است. از منی که انقدر بدبختم که نفهمیددم چطور باید انتخاب کنم. نفهمیدم که این چیزها هم مهم است انگار. مهم است که آدم از دست استادی که کلاسش را می پسندد هی حرص نخورد.

برایم جالب است. گویا من زیادی سخت گرفته ام. میترا پایان نامه اش با صادقی است ولی وقتی یکی از بجه ها داشت درباره حرکت فجیع و خاله زنکی که کرده بود توضیح میداد، میترا هم میخندید و این اصلا برایش مسئله نبود که این حرکات احمقانه از استاد "او" سر زده است. و به نظر هم نمی آمد که ناراحت باشد خیلی از این وضعیت! (البته شاید بروز نمیداده خب!)

حالا نمیخواهم بگویم که مثلا میترا بی غیرت است ولی میخواهم بگویم که انگار من یک چیزهایی از دنیای مدرن را نمیفهمم. نمیفهمم که خب اون استاد است شریک عمر که نیست که هی بشینی غضه اش را بخوری. استفاده ی خودت را ازش ببر و بعد بندارش دور. به جهنم که چیکاره است یارو. اصلا به تو چه! تو کارت را بکن. به تو چه که نظرش درباره ی فلان چیز چیست! اصلا غلط میکنی به این فکر میکنی که این دارد ویژگی های زنش را تسری میدهد به همه ی دخترهایی که میبیند و انتظار دارد که همه اینجوری باشند یا نه! به نظرات سیاسی اش چکار داری فضول! تاریخت را بچسب. آن هم در حد همان یکی دو کتابی که بگیری ازش!

نمیتونم به استاد از اون جنبه اش که باید نگاه کنم. انگار که امام زمان است مثلا.

در ضمن احتمالش خیلی هست که من این پست را خیلی زود حذف کنم. البته نیاز به اثبات ندارد که بزدلم ولی ربطی به بزدلی ندارد. قضیه توهین و... مطرح است. شاید آرام تر که شدم برش دارم...ولی واقعا نیاز داشتم به این مقدار فحش و توهین به کسی که به نظرم امروز بدترین توهین ها را کرد منتها به شیوه ی کلاه شرعی و محافظه کارانه و یزدی اش...

تظلم نامه ی یک رنگی پوش

جناب آقای دکتر جمشیدیها، استاد محترم دانشکده علوم احتماعی، متخصص محترم حوزه جامعه شناسی تاریخی، مدیریت محترم گروه جامعه شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، مدیریت محترم گروه جامعه شناسی دانشگاه تربیت مدرس، ریاست محترم دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران،


شما دیگر چرا؟ شمایی که حوزه ی اصلی کارتان جامعه شناسی تاریخی است. شمایی که سالهاست تاریخ ایران را کاویده اید و مسائل تاریخی اش را می دانید، شما دیگر چرا؟ شمایی که سالهاست دیده اید کسانی را که صف کشیده اند تا در آزار دانشجویان (بالاخص دانشجویان علوم انسانی) از یکدیگر پیشی بگیرند  به حکم استبقو الخیرات!!!


نمیگویم به حکم رئیس دانشکده ایتان، که رئیس را می شود از خیابان پیدا کرد و گذاشت سر کار، اما شمای استاد، خودتان در شان یک استاد میبینید که زیراب دانشجو را بزند؟ که مثلا برای اینکه حال دانشجو را بگیرد به مسئول حراست دانشگاه گزارش بدهد که فلانی با فلان مشخصات حجابش خوب نیست و "رنگی پنگی" می پوشد، برو حالش را بگیر! آن هم فقط به حکم این که دو سه ماه قبل از شروع این حساسیت ها، آن دانشجو در مقابل اتهام بی قانونی و تهدید به دردسر درست کردن شما به عنوان رئیس دانشکده، از شما خواست قانون دقیق را به او بگویید. فقط چون شما را "استاد" حساب کرد و با شما وارد بحث شد و دلیل خواست، به جای اینکه مثل دیگران، برای فرار از گفتگوی با شما، سری تکان دهد و احیانا "چشم" ای بگوید و بگذرد. (و البته در عین این پذیرش ظاهری همان کار قبلی را تکرار کند...)


اصلا از این بحث استادی هم که بگذریم... مگر شما جامعه شناسی تاریخی کار نمیکنید؟ مگر با معضل تاریخی ما ایرانیها آشنا نیستید؟ مگر نمیدانید که مشکل ما قبل از اینکه مفاد قانون باشد، بی معنایی لفظ قانون بوده است؟ مگر نمیدانید تلاش هایی که سالهای در راستای همین "قانون" صورت گرفت؟  این را ببینید، بخشی از نامه ی جمعی از روشنفکران است به ناصرالدین شاه:


"رعایا ودایع الهیه و سپرده بملوک هستند و بر رعایا اطاعت اوامر شاهانه لازم است لکن بدیهی است معلوم و معین نبودن اوامر و نواهی شاهانه جز سرگردانی مطیعان را سبب نتواند بود زیرا نمیتواند بداند با کدام حرکت و سکون محبوب و با کدامین مغبوض خواهند شد و اعلیحضرت هم مادامیکه تکالیف را معین نفرموده ممکن نیست مطیع و عاصی و خادم و خائن را بشناسد."

"خدا آگاه است کار بجان و کارد باستخوان رسیده- گر تو صبور باشی طاقت نمانده ما را- امید امر بوضع یک قانون ولو هر قدر سخت باشد داریم که از روی آن با رعایای مطیع رفتار شود نه بمیل اشخاص-تا چه کند همت شاهانه ات؟!"*

 

 می بینید که مسئله ی آن روز و امروز ما یکی است. عدم وجود قانون. البته احتمالا هنوز متوجه نشده اید که این بی "قانون" ی کجاست. من هم میدانم که متوجه نیستید که اگر بودید دو نفر را نمیگذاشتید آنجا که در مورد قد و رنگ و نوع لباس من نظر بدهند و مجوز ورودم را صادر کنند... این یعنی که هنوز نمیدانید که قانون فرد نمیشناسد، سلیقه نمیشناسد،  نمیدانید که قانون آنی است که نوشته شده نه چیزی که مامور اجرای قانون بگوید. و قانون برای همه است نه این که مامور اجرای قانون به یکی بگوید مقنعه و به دیگری بگوید شال هم میتوانی بپوشی. قانون آنی نیست که یک مامور اجرا و آن دیگری به انواع متفاوتی آن را اجرا کنند. مگر میشود که مامورهای مختلف برداشت های متفاوتی از کار خود داشته باشند و برداشتی متفاوت با قانون. یعنی که در قانون نوشته شده حجاب اسلامی، اما مامور فکر میکند که باید پوشش دانشگاهی (با همه ی آن تعاریفی که در ذهنش از این عبارت دارد، و فکر میکند که این کلمه فرق دارد با حجاب اسلامی، چرا که دامن هم حجاب اسلامی است مثلا ولی دانشگاهی نیست). قانون آنی نیست که یک چا اجرا شود و یک جا نه. قانون همه گیر است و همه جایی، یعنی که اگر قرار است من با مقنعه به دانشکده علوم اجتماعی بیایم با همان هم باید به دانشکده ی هنر بروم!


جناب استاد،من به قانون پایبندم، به قانون دانشگاه تهران، به قانونی که هنگام ورود به دانشگاه امضایش کرده ام، ولی نمیدانم این چه قانونی است که مجری قانون خودش از آن خبر ندارد و  خواستنش هم موجبات بیرون آوردن پرونده و فراخوانده شدن به حراست را فراهم می آورد. شما باشید به این قانون مخفی که خودش نیست اما وکلا و مجریانش دم از اجرای آن میزنند و به بهانه ی آن هر کاری میخواهند میکنند از تذکر و کارت گرفتن گرفته تا برخورد فیزیکی و کمیته انضباطی و ...چه می گویید؟ جناب متخصص حامعه شناسی تاریخی، شما به این میگویید عمل به قانون یا استبداد آن هم از نوع ایرانی اش؟


این است که درد دارد. مگر می شود قانون را بدون قانون اجرا کرد یا چیزی فرای آن را اجرا کرد؟

اگر قانون باشد که دو نفر دم در دانشکده باید مامور زدن پتک به کله ی دانشجویان هنگام ورود باشند، به خدا دردش کمتر از تذکری است که الان دم در داده می شود. حداقلش این است که میدانی پتک خوردن در سر قانونی است و هنگام ورود به دانشگاه هم قانونش را خوانده ای امضا کرده ای و تعهد داری به آن پایبند باشی. اما این تذکر به هیچ وجه قابل پیش بینی نیست چون اساسا بر مبنای چیز مکتوبی نیست. امروز تذکر به مقنعه است فردا به تار موی بیرون، پس فردا به رنگ لباس، بعد به رنگ کفش و ...همه چیز به ابن بستگی دارد که مامور اجرای قانون شب قبل را چطور سپری کرده باشد با دیدن قیافه ی تو چه حسی به او دست دهد!


البته میدانم که شما قانون گزار نیستید و ادعای اجرای قانون را دارید، ولی ای شمای مجری قانون، لطفا شب قبل از تصمیم گیری درباره اجرا و قدرت دادن به حراست و امثالهم نگاهی به قانون بیندازید وببینید چقدر دقیق است و لطفا همانقدر را اجرا کنید!


جناب استاد مدیرگروه متخصص رئیس، این که میگویم تحذیر و تذکر از نوع شمایی اش نیست. اما به نظر من کاری که کردید به نوعی زیر سوال بردن خودتان هم بود. اثبات این نکته بود که رئیس و مدیر گروه دانشکده ای نمیتواند دانشجو را از طریق برد آموزش فرابخواند اما رئیس حراست میتواند. و بدانید که شمایید که با کارها و عدم مقاومت هایتان خودتان را زیر سوال میبرید و به کسانی که قدرت ندارند قدرتی یشتر از خودتان میدهید. پیش بینی من اینست که روز به روز بیشتر برای دانشجویان بی اهمیت می شوید و دیگر هم کسی نخواهد بود که اشتباه کند و بخواهد شما را "استاد" حساب کند و با شما وارد بحث شود. چون نمیخواهد استرس برخورد با حراست را به جان بخرد. و مطمئن باشید که روزی هم خواهد بود که دم در دانشکده شما را به دلیل مدل مو و رنگ و کوتاهی کتتان راه ندهند و شما مجبور باشید از مسئول حراست خواهش کنید که این یک بار را ازتان بگذرد!

___________________________________________________________________________

* به نقل از : سیاح،حمید (1359)، خاطرات حاج سیاح یا دوره خوف و وحشت، به تصحیح سیف الله گلکار، تهران:انتشارات امیرکبیر، ص 333 تا 335 مضمون مکتوب به شاه

 

پستی که نمینویسمش...

با عجله چلوکباب سلف را خوردم و دویدم طرف اتاق شورا، جلسه با جمشیدیها درباره ی حجاب و این تذکر هایی که شروع کرده اند به دادنش.

از آنجایی که قبلا تجربه ی بحث کردن با این آدم در این مورد را داشتم خیلی اشتیاقی به رفتن نداشتم فقط رفتم که حضور داشته باشم! (و البته خیلیییییی حس خوبی داشت وقتی که  موقع ورودم به اتاق جمشیدیها چپ چپ نگاهم میکرد تو این مایه ها که کی تو رو راه داده!!! واقعا می ارزید به رفتنش! کلی حال داد!)


فقط آخرهای جلسه و ضد نظام شدن بچه های انجمن اسلامی را دیدم!! کار مستقیمی ندارم با این جلسه و این عدم تحمل دو طرف و این دختران بسیجی ای که آمده بودند جواب ما بی حجاب ها را بدهند و لج من را در آورده بودند که آخر شما چه کار به لباس من دارید؟ مگر من به چادر و چفیه ی شما کار دارم که شما به شال من کار دارید؟ مگر شما را منفعتی هست از این رئیس دانشکده که می آیید از این مظلوووم(!) دفاع کنید؟


اصلا  کاری به این حرفها و بحثهایش ندارم. فقط یاد یک پستی افتادم که خیلی وقت پیش میخواستم بنویسم با عنوان "استبداد نو ایرانی" درباره ی قانون و نقش آن در زندگی روزمره امروز ما و این که بیشتر نظم دهنده است یا با اینکه وجود دارد اما باز خودش عامل استبداد (دقیق به معنی استبداد و نه مثلا دیکتاتوری) می شود.


و داشتم فکر میکردم که به این بهانه بیایم این پستی که ایده اش در ذهنم هست را کامل کنم و بنویسم درباره ی این حجابی که صبح از خواب بلند میشوی و میبینی قانون است در صورتی که قبلش نبوده انگار...

بعد دیدم اگر بخواهم به این بهانه ی مبتذل پستی درباره ی چنین موضوع  مهمی بنویسم آنوقت ممکن است به نظر برسد که چقدر این فاطی کماندوها و امثال جمشیدیهای مدافع آنها مهم و جدی اند چون من جدی شان گرفته ام! و دیدم که این تناقض دارد با شیوه ای که پیش گرفتم و به همه پیشنهاد داده و میدهم  در مقابل این تازه وارد ها(بلانسبت خودمان البته!) تا به حال که قسمتم نشده با این دوستان برخورد داشته باشم ولی پیشنهادم این است در درجه ی اول با بی اعتنایی کامل بگذریم! بعدش به طرف بگوییم تو کی هستی اصلا؟ کارتت کو و ...؟ بعدش بگوییم که شما طبق کدام قانون میتوانید اینجا بایستید و ظاهر من را چک کنید. و بعد این که طبق کدام قانون می گویید که ظاهر من مطابق قانون نیست. (مهم است که بدانیم در آیین نامه انضباطی دانشگاه تهران فقط نوشته شده "حجاب اسلامی" و نه چگونه حجاب داشتن! مهم این است که حجاب اسلامی بهیچوجه در قانون تعریف نشده است)


من اسم کل این فرآیند را میگذارم بی اعتنایی. و اعتنا کردن یعنی حتی همان دستی به طرف سر بردن و تظاهر به اینکه داری موهایت را میکنی تو!

 

من فقط آمده بودم اینجا بنویسم که به شخصه اهمیتی قائل نمیشوم برای این اتفاقاتی که دارد می افتد. آمده بودم بنویسم که بابا انقدر هی سر هر چیزی این جمشیدیهای بیکار را نیاورید اینور و اونور. این آدم فقط در نقش یک مترسکه منتها مترسک آرامش دهنده. کسی که همه جا میرود فقط برای این که توهم را برای بچه ها ایجاد کند که حرفهایشان دارد شنیده می شود. آمده بودم بنویسم که نمینویسم که فکر نکنید مهمید! اما خب چه کار کنم. من پست کوتاه هایم می شود انقدر! به هر حال مهم اینست که به نسبت این وبلاگ کم نوشته ام و حرفهایم را کامل توضیح نداده ام! شما به بزرگی خودتان کوتاه ببینید! 

ما پارانویدی ها

نام خانوادگی و نام : 

ساغر

 شماره ترم : 

3891

 شرح ترم : 

نیمسال اول سال تحصیلی 90-89

 وضع ترم : 

مشغول به تحصیل

 نوع ترم : 

عادی

 وضع مشروطی : 

عادی

 قانون مشمول : 

3111-3111-00-00-31-1-10

 

کارنامه ترمی 3891

ردیف

شماره و گروه درس

نام درس

واحد

نمره

نتیجه نمره

وضع نمره

وضع درس

نوع درس

نوع
ثبت نام

کل

عملی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

1

03

046

02

31

روان شناسی اجتماعی

2

0

15

قبول

اعلام شده

عادی

اختصاصی

عادی

محدوده زمانی برای اعتراض پیش بینی نشده است

2

02

092

02

31

جامعه شناسی سازمانها

3

0

*

نامشخص

اعلام نشده

عادی

اختصاصی

عادی

محدوده زمانی برای اعتراض پیش بینی نشده است

3

02

093

02

31

جامعه شناسی سیاسی

2

0

15.5

قبول

اعلام شده

عادی

اختصاصی

عادی

 

4

02

105

02

31

جامعه شناسی کاروشغل

3

0

18

قبول

اعلام شده

عادی

اختصاصی

عادی

محدوده زمانی برای اعتراض پیش بینی نشده است

5

01

717

02

31

جامعه شناسی خانواده

2

0

14.5

قبول

اعلام شده

عادی

اختصاصی

عادی

محدوده زمانی برای اعتراض پیش بینی نشده است

6

02

075

03

31

فرهنگ عامه

2

0

16

قبول

اعلام شده

عادی

اختصاصی

عادی

محدوده زمانی برای اعتراض پیش بینی نشده است

7

03

085

20

31

مبانی تاریخ اجتماعی

2

0

15

قبول

اعلام شده

عادی

اصلی

عادی

محدوده زمانی برای اعتراض پیش بینی نشده است

8

03

091

20

31

متون اسلامی

2

0

17

قبول

اعلام شده

عادی

عمومی

عادی

محدوده زمانی برای اعتراض پیش بینی نشده است

*این درس رو حداکثر 12.85  میشم! چون از 14 شدم 6.85

 

 

خب من چه کار کنم که درسهایی که پایین ترین نمره را ازشان گرفته ام یا سر کلاس خیلی خیلی زیاد با استاد مربوطه بحث و دعوا کرده بودم (و جالب تر اینکه می بینی پایین ترین نمره های درس مربوطه مربوط به کسانی بوده که یک وضعیت مشابهی داشته اند. یعنی یک کمی بحث و مخالفت(و نه فقط مشارکت)و ... می کرده اند در کلاس!)* یا بیرون کلاس یا بعد امتحان!


جالب تر اینکه این پایین ترین نمره ها دقیقا همان درسهایی بودند که استادش از بچه ها خواست نظرشان را درباره ی کلاس بنویسند (و در هیچ کلاس دیگر چنین نوشته ای خواسته نشد!) و من هم که دل خوشی از آن درسها نداشتم طبعا...نوشتم آنچه نوشتم! و با اسم و امضا :D

خب چرا دقیقا باید همان درسها پایین ترین نمره هایت که هیچ، پایین ترین نمره ی کلاس باشی تقریبا و دقیقا(یکی اش تقریبا یکی اش دقیقا!)

 

البته غیر از آن درسهای با نمره ی نسبتا پایینی که میدانم چون تحقیقشان را خیلی دیر دادم یا ندادم نمره ام اینجوری شد. (فرهنگ عامه و سیاسی). و غیر از درسی که به نسبت مزخرف نمره دادن استادش خیلی هم خوب شده ام(روانشناسی اجتماعی)!

 

خب من چه کار کنم که درسی را که میگفتم 10-12 میشم را شدم 18!

 

شما بودید معتقد نمی شدید که نمره دادنی است و نه گرفتنی؟ معتقد نمی شدید که اگر دعوا کنی نمره نمیگیری و اگر دعوا نکنی و تمام طول ترم فقط بنشینی سر کلاس و هندزفری بگذاری توی گوشت و کتابت را بخوانی و کاری به کار کلاس نداشته باشی نمره ات نسبتا (نسبت به نمره ی بقیه و نوع نمره دادن استاد) خوب می شود؟ (البته به این شرط که بیرون کلاس با استاد دعوایت نشود!) هیچ ربطی هم به  این ندارد که برگه ات را چطور نوشته باشی.

 

خب هر چقدر هم که نسبت به استاد درس مربوطه احساس خویی داشته باشی و فکر کنی که چنین کاری ازش بعید است، با دیدن نمره این صحنه های دعوا می آید جلوی چشمت! و یادت می آید حرفهای قدیمی هایی که از الکی نمره نگرفتشان برایت می گویند (و این احتمال که تو هم تجربه خواهی کرد بالاخره). یادت می آید حرفهای آدمهایی که هشدار هزینه دادن می دادند بهت. خب آدم شک می کند که نکند این همان تجربه و هزینه و ... باشد؟!

در یک چنین وضعیتی، الان من حق ندارم  هر درسی که نمره ام کم می شود را بگویم استادش لج کرد و تقصیر اون بود، نه من؟!

                                                         ***

خب اون محمدرضا شاه بنده خدا هم حق داشت که احساس کند انگلیسی ها بیرونش انداختند. و یادش بیاید که یک وقت یک مصدقی بود و داشت سعی میکرد با انگلیسی ها مبارزه کند و نفتی را ملی کند و .. و بعد به یاد آوردن این صحنه ها بگوید که انگلیسی از این حرکت به دل گرفته بودند و الان تلافی اش را درآورده اند و کله پایش کرده اند. به هر حال او هم دیده بود کودتایی و  شنیده بود چیزهایی... 

خب حق داشت آن خانم سلطنت طلب فیلم ملکه و من (آپارات هفته ی پیش پخش کرد) که به نجوا  می گفت مردم ایران انقلاب نکردند این انگلیسی ها خمینی رو تو آب نمک خوابوندند و اوردنش سر کار! 

حق داشت این خانمی که دیروز توی ماشین به عالم و آدم از جمله همین شاه و ملکه اش  فحش می داد و بعد می گفت: "چطور شاه رو مثل کلینکس اینجوری انداختن بیرون" !!!!!!!!!!!!!!!! (حالا من موندم این کلینکسه واسه چی باید یه سال مردمو علاف می کرد! یعنی ملت 1سال خودشونو کشتن کلینکس بندازن بیرون!!!! همین کلینکسه 2781 نفر** کشته داد از آبان 56 تا بهمن 57؟ فک کن.. احتمالا موقعی که داشتن سعی میکردن کلینکسه رو بگیرن پاره شده لبد! :)

 

اینطور پارانویدی بودن و توهم توطئه داشتن گویا روشی است برای بر عهده نگرفتن مسئولیت اشتباهات خود. "نظریه توطئه رویکرد غالب در جوامع ضعیف ، گرفتار مشکلات و عاجز از حل آنها است. این رویکرد به حاکمان این گونه جوامع و حتی مردم آنها امکان می دهد تا شکست ها، عقب ماندگی ها و مشکلات درونی شان را با فرافکنی به جوامع بیرونی و عوامل خارج از مرزهای ملی خودشان نسبت دهند."***


و گویا من هم اینطوری شده ام! و هی روش های خودآگاه به کار میبرم که با این وضعیتم مبارزه کنم! و وقتی کسی ازم می پرسد که اینجوری فکر میکنی؟ قویا فریاد میزنم نه!  ولی نشد و نمیشود خب! به هر حال همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید. من هم جزوی از همین جامعه ام! اگر توهم توطئه ی انگلیس نداشته باشم یک توهم دیگری جایگزینش باید بکنم که!  این الان خودش فرافکنی نیست که اصلا :]


___________________________________________________________________________

*البته یک تحلیل غیر پارانویدی هم می شود ارائه داد اینجا. آن هم اینکه وقتی سر کلاس به این شدت با استاد مربوطه دعوایت می شود انقدر که فکر میکنی چرت و پرت می گوید و آخرش هم به هیچ جایی نمرسید و تو حرف خودت را میزنی و او هم حرف خودش را یعنی اینکه دیالوگ نمیتوانی برقرار کنی با طرف. و طبعا وقتی سر کلاس انقدر به وضوح و هیجان نمیتوانی حرفت را بفهمانی خب در برگه که قطعا نمیتوانی!


**باقی، آمار کشته شدگان انقلاب، امروز، 9 مرداد 1382، به نقل از آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، نشر نی: 1389: ص 285


***محمدی، نظریه توطئه، نگاه نو، آذر 1370، ص7 ، به نقل از فتاحی(گردآوری و ترجمه)، جستارهایی درباره تئوری توطئه در ایران، نشر نی: 1388: ص 25


****کلا همه اش فکر میکردم که نمره مهم نیست و نباید به اون فکر کنی وقتی داری درس میخونی. شاید فقط دو هقته ی امتحانات حق داشته باشی بهش فکر کنی در همین حد که معدل کلت زیر 17 نیاید به دلایل خاص اقتصادی مثلا... اما جدیدا کشف کرده ام که یک چیزهایی هست به نام اعتماد به نفس و قدرت کمتر فحش خوردن و ... که این نمره به آدم می دهد نمیدانم چرا!

دانشکده به فکرمونه خب !

۱

ساعت 8.30 شب در حال بیرون رفتن از دانشکده: 

یک نگهبان نشسته در نگهبانی پنجره را باز می کند و  

- خانم ببخشید

- بله

-یه لحظه

- (حرکت به سمت نگهبانی) بله

-دانشکده بودید الان؟

-بله!!

-کلاس داشتید؟

-نه

- با کی بودید؟

-بله؟!!!

-پیش استاد بودید؟

-نه!

-کجا بودید پس؟

-تو انجمن علمی.

-انجمن علمی؟

-بله

-انجمن درش باز میمونه ها! پنجرش هم باز میمونه، اونطرف هم خوابگاهه میان تو!!

(مکالمه درباره این که چجوری یک نفر از خوابگاه میتونه بیاد توی انجمن علمی و بعد چیکار میکنه مثلا؟!)

-نه از موقعی که ما اومدیم که خودم درش رو قفل کردم رفتم!

-از کی یعنی؟

-یک هفته تقریبا

-نه تو این هفته هم باز مونده بوده

-فکر نمیکنم!

و...

 

 

ادامه مطلب ...

مرده است یا بمیرانیمش؟!

قصد من اینجا پرداختن به دیدگاه های دکتر کچوییان و دکتر اباذری و میزان مناسبت آنها با جامعه ی ایران و ازین قبیل چیزها نیست. جلسه مناظره ی هفته ی گذشته حول محور دیدگاه دکتر کچوییان مبنی بر مرگ جامعه شناسی پیش رفت و دکتر اباذری صرفا در نقش منتقد ظاهر شد. پس من هم فقط میتوانم نظرم را درباره ی برخی استدلال های دکتر کچوییان و میزان وارد بودن نقد های دکتر اباذری به آنها بنویسم. البته قبل از شروع، ذکر دو نکته ضروری است:

1-    اصل را بر این میگیرم که خواننده در جلسه حضور داشته یا حداقل از مسائل مطرح شده در آن با خبر است. بنابر این زیاد در مورد خود جلسه گزارش نخواهم داد.(گزارش نشست)

2-    حرفهایم را بر اساس استدلال های دکتر کچوییان در خود جلسه(یعنی گفته های ایشان) می نویسم و نقدهای دکتر اباذری را در ذیل آن می آورم. {گرچه نقدهای دکتر اباذری به متن بود نه حرف! اما خیلی جاها می شد ردپای متن را در حرف هم دید و بنابر این نقد دکتر اباذری را در مورد حرف ها می شود آورد}

ادامه مطلب ...

التزام عملی در مراسم تدفین!

این یادداشت را هفته ی پیش یعنی روز برگزاری مراسم خودنمایی به بهانه ی اخراج دکتر کاظمی میخواستم بنویسم ولی خیلی چیزها مانع می شد از این نوشتن:

یکی اینکه یادداشت های آخرم خیلی درباره ی دانشکده شده بود  و از آنجایی که هر روز بیشتر از دیروز حالم به هم میخورد از این دانشکده ی مهمان کش فرزندکش گوسفند پرور حامل اندیشه های ببعیسم... خواستم درباره ی دانشکده ننویسم.

و اینکه وقتی آن دانشجوی محترم رفت بالا و گفت ما انتقاد داریم و تا تونست حرف بی ربط زد احساس کردم که معنای واقعی انتقاد رو هم فهمیدم.

و فهمیدم که نباید بیشتر ازین زر بزنم!

و داشتم فکر میکردم که مگر من هیچ موضوعی غیر  از این دانشکده ی لعنتی  ندارم برای فکر کردن و نوشتن...؟  طی این یک هفته فهمیدم که نه ندارم! و  نتونستم خودم رو نگه دارم:

ادامه مطلب ...

از انتخابات دهم تا انتخاب واحد ما

چرا کلاسهای دکتر اباذری تشکیل نشد؟

 

گویا ناصرالدین شاه، جمله ی معروفی دارد که "بیله دیگ بیله چغندر" یا "همه چیزمان به همه چیزمان می آید". جمالزاده هم در داستانی به همین نام،حقانیت این عبارت را نشان می دهد.

از طرفی می گویند که جامعه ی ایران یک جامعه ی سیاست زده است و سایه ی سیاست بر زندگی روزمره ی مردم سنگینی می کند. به قولی سیاست در ایران ابرمیدان است. جدا از اینکه کدامیک از تعابیر بالا را برای این مسئله به کار بگیریم به نظر من هماهنگی و ارتباطی قوی میان شیوه ی کنش سیاستمداران در عرصه ی عمومی و روش عمل افراد در نهاد های کوچکتر وجود دارد. یعنی همان بیله دیگ بیله چغندر. من در این مطلب  میخواهم یکی از این هماهنگی ها را که دور و بر خودمان اتفاق می افتد، به تصویر بکشم:

ادامه مطلب ...

شما استاد ما رو ندیدید؟

" شما دکتر کاظمی رو ندیدید؟"

این اس ام رو برای یه نفر فرستادم.  

ساعت ۳.۵ رفتم نشستم کلاس ۲۰۱ . داشتم با کاغذهام ور میرفتم و سعی میکردم مطلبی بنویسم بلکه کلاس های حذف شده مان دوباره تشکیل شوند. 

زمزمه ای بود بین بچه ها که میخواهند دکتر کاظمی را اخراج کنند.(البته اخراج که نه! قراردادش را تمدید نکنند...ن ک پی نوشت) از خیلی قبل ها

اما من که جدی نگرفتمشان. مثل ترم پیش خب... ترم پیش برایم باور پذیر تر بود باز. الان اما نمیتونستم قبول کنم. و شاید نمیخواستم قبول کنم...

همین بود که رفتم سر کلاس 

ادامه مطلب ...

مغلوب شدیم...تسلیت تخریب کلاسهای دکتر اباذری

 

این یادداشت را در ادامه ی این پست مینویسم: 

 

مغلوب شدیم  

 

خود را به گند کشیدیم

زیر دست و پای گروه له شدیم 

از هر دیوار کوتاهی هم سرمان را پایین تر آوردیم تا کوتاه تر شویم. 

خود را به عددی که فکر میکردیم به ثبت رسانده ایم قانع کردیم 

و واقعا که هستی مان به یک شماره که نه...به یک حماقت ثبت شد 

انقدر احمق بودیم که فکر میکردیم همه چیز همان شماره است و همان عدد ...و تعداد

پس مرده باد ۲۷ که نه... همه ی آن سی دانشجویی که مثل بز که نه ؛بزغاله نشستیم تا هر چه میخواهند سرمان بیاورند این مفتخوران نشسته بر صندلی های طبقه ی نمیدانم چندم... 

حالا هر چقدر بخواهیم میتوانیم بگویییم که نه ما گوسفند نیستیم  و ... اما کی باور میکند؟ 

ادامه مطلب ...

جلسه دفاع از جامعه شناسی...؟

چهارشنبه  هفته ی گذشته در دانشکده ، جلسه دفاع پایان نامه دکترا بود با موضوع " بررسی سینمای پر مخاطب ده ساله ی اخیر". استاد راهنمای پایان نامه  سارا شریعتی بود و استاد مشاور موجود در حلسه دکتر اباذری. جلسه سه تا داور داشت که از بینشون فیاض مال دانشکده خودمون بود. مطلب پایین رو برای یکی تقریبا به حالت درد دل نوشته بودم! البته در جواب سوال خودش که چه خبر بود؟ بعدا فکر کردم که چرا(با اصلاحاتی!)  نذارمش رو وبلاگ. شاید تبدیل  یه یک بحث خوب شد:


جلسه دفاع چهارشنبه  یه مقدار متفاوت بود. و به نظرم اگر جلسه در اتاق شورا برگزار نمیشد این تفاوت به وجود نمیومد! 


ادامه مطلب ...

فاتح شدیم... تبریک تشکیل کلاسهای دکتر اباذری

فاتح شدیم


خود را به ثبت رساندیم

خود را به عددی در لیست یک کلاس مزین کردیم 

و هستی کلاسمان به یک شماره مشخص شد

پس زنده باد 23، صادره از ورودی های 88، ساکن دانشکده ی علوم اجتماعی

ادامه مطلب ...