تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

جشن چایی

امروز دلم خیلی گرفت، نه به خاطر اینکه برنامه اونجوری نشد که خوشحالم کنه، واسه اینکه فهمیدم چقد دلم واسه بچه هامون تنگ شده. چقد دلم واسه آواز خوندنای افسون تنگ شده، چقد دلم واسه سرود ملی هامون تنگ شده، واسه حلقه ها، واسه کارگاها... حتی واسه معلما، واسه دیواراش، حیاطش، پیلوت... فهمیدم که چقدر دلم خانم حمزه ی مهربون رو می خواد...! 

مهم نیست چه اتفاقی افتاد، مهم اینه که بچه ها اومدن... نشستیم تو بوفه و واقعا حس می کردیم تو پیلوتیم، حسی که من هیچ وقت نسبت به این بوفه ی لعنتی نداشتم... 

و فهمیدم چقدر تنهام...

دور باطل

«حقیقت مطلقی که شاسایی پذیر باشد وجود ندارد، چه، سرشت هر کس در داوری هایش تاثیر می گذارد. این سخن معنای گفته ی مشهور اوست [پروتاگوراس] که " انسان معیار همه ی چیزهاست".» 

                                                       تاریخ فلسفه غرب - هالینگ دیل - ص 105 

 

 

انگار همه چیز یه تکرار احمقانست!