تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

پاسپورت

تنها راه ممکن گویا همین است. و احتمالا تنها چیزی که آدم میتواند به امیدش یک سال دیگر هم تحمل کند. بعد آن یک سال هم اتفاق خاصی نمی‌افتد. فقط خوبیش این است که میتوانی که امید داشته باشی که بروی.. یک جایی مثل مالزی. یعنی جایی که به آن ربطی نداری. که بعد فقط از آن دور اگر یک وقتی هوس کردی و رفتی فیس بوک و 4 تا عکس دیدی که فلانی فلان د و فلان رفت زندان و فلان آمد بیرون و فلان شلاق خورد و فلان اخراج. دفعات اول ممکن است یک صبح  تا ظهر اعصابت خورد باشد، اما همینطور که بگذرد شنیدن هایت هم برایت عادی می‌شود. همینطور که اخبار بی بی سی اینجا الان برایت عادی شده. اما خوبیش این است که حداقل دیگر از نزدیک جیزی را نمیبینی. و کم کم سیب زمینی میشوی... سیب زمینی تر. نهایتش یک کامنت میگذاری که صحر نزدیک است و فیلان و به امید آزادی وطن... و توهم میزنی که چقدر هم انقلابی ای..


اما حداقلش این است که  در این جای جدیدت اگر دیگرانی که در کنار تو زندگی می‌کنند هم چنین مسائلی داشته باشند ، تو نمیفهمی شان. یا اگر هم بفهمی شان، برایت مهم نخواهد بود. خعلی خوب و از بیرون میتوانی بهشان نگاه کنی و اساسا کاری به کارشان نداشته باشی و یک ذره هم ذهنت را مشغول نکنند.


میتوانی فقط بروی یک جایی که ذهنت مال خودت باشد و بتوانی غرق خیالات و تاریخت شوی و احساس کنی که داری به مملکت خودت فکر میکنی... خعلی هم خوب... خعلی هم جامعه شناس.. تنها راه ممکن همین است...

لکاته

کلاس جامعه شناسی ادبیات بود. استاد کلاس داشت درباره خوانش ادبی حرف میزد. سوال نگاه بوف کور به زن که به ادعای او جواب های دختر ها در آن با تردید همراه بوده است چون زیاد خط خوردگی دارد و .... همینطور که داشت جواب های مردد را میخواند داشتم فکر میکردم به جواب خودم. که دیدم خودم هم یادم نیست. دلم میخواست بروم برگه ام را ازش بگیرم و بخوانم. که بعد دیدم دارد یک چیز در این مایه ها می‌گویدکه همه را نمیگویم خیلی مشخص نشود. و بعد نمونه را خواند: «نمیدانم، شاید لکاته، خودتان چه فکر می‌کنید؟ (بعد همه را خط زده) ....... من اصولا نمی‌توانم نگاه یک مرد به خودم را بپسندم.» 

 

همچنان دلم میخواهد بروم برگه ام را ببینم باز!! و بگویم که بابا!! من همیشه خط میزنم. چه ربطی به تردید خانم ها برای نفی خود داره؟ اگر مقایسه کردید با بقیه امتحان های همان نفرات. اگر تعداد نمونه ات را بردی بالا و دریک جامعه ی کم پسر محدود نشدی... اگر متوجه این شدی که اعتماد به نفس پسرهای کم‌شمار علوم اجتماعی (که سن بالاهایشان بیشتر از سن بالاهای خانم هاست به نسبت) به طرز مرگ آوری بالاست، (یا اساسا اعتماد به نفس پسرا؟!!) همه اینها را که وارد کردی در تحلیلت و کنترلشان کردی... بعد من میتوانم به نتیجه ای که گرفته ای فکر کنم.

 

من الان میخوام بگم که به هر دلیلی (که من درش خیلی تخصص ندارم) اولا این داده داده ی غلطیه یعنی داده غلط نیست، گزینش داده غلطه  و داده خامه و کنترل نشده.(یعنی قابلیت نازش نداره برای یک استاد میانسال جامعه‌شناسی) هم اینکه تحلیلی که روش شده با داده ی در اومده تناقض داره (یعنی فک کنم اصن همون موقع که من پرسیدم استاد برای خالی نبودن عریضه یه چیزی گفت!!)

 

سوال من اینه که چرا یک پسر مدرن باید بتواند درگیر نباشد با خودش وقتی میخواد به زنش یا خواهرش بگه لکاته... چرا اون نباید همین مشکلات یک دختر رو داشته باشه؟

 

الان پسری که میخواهد به این سوال جواب بده دو راه داره: اولاکه باید نگاه را توضیح دهد. این نگاه احتمالا منفی در نگاه اول( یعنی همین کسی که بدون فکر قرار است به سوال پاسخ دهد) را توضیح میدهد. (نمیدانم در این بخش توصیف هم تفاوت هست بین زن و مرد؟ بعد  میرسد به بخش پسندیدنش..!! (البته سوال به اندازه ی کافی مسخره و احمقانه هست که طرف را وادارد بنویسد آره از تیک تیکه کردن بدن زن خوشم میاد!) بعد دو راه یا دارد. یا باید بنویسد میپسندم این نگاه منفی را که این یعنی نپسندیدن همسرش یا دوست دخترش (یا کلا اینگونه اندیشیدنش درباره زن) یا خواهرش را. یا که باید بگوید نمی‌پسندد و همان داستان درگیری با این حقیقت که مگر بوف کور همان برجسته ترین اثر ادبی نیست؟ (اگر اصولا چنین درگیری ای وجود داشته باشد که در من نداشت!! حداقل در این زمینه وجود ندارد. اثر ادبی برجسته که نباید نگاه مثبت داشته باشد که!) یعنی اگر علت تردید دختران را نفی خود و از طرف دیگر برجسته بودن اثر ادبی میدانیم چه دلیلی دارد پسران هم همان تردید را نداشته باشند و قاطعانه نظر بدهند که نمی‌پسند این برجسته ترین اثر ادبی معاصر را. میخواهم بگویم تردید از آنطرف است. یعنی اگر پسری قرار باشد تردید نداشته باشد باید نگاهش با نگاه صادق هدایت موافق باشد. یعنی بگوید بله همینی که بوف کور می‌گوید را می‌پسندم. (و در ضمن دچار تردید هم نمیشوم با فکر کردن به همسر و ... ی خودم!) میخواهم بگویم تحلیلش سر کلاس تناقض درونی داشت.

البته من سر آن طرف قضیه هم حرف دارم. این که به من بگویند فاحشه سنگین تر است یا به کسی که در نگاه سنتی ادعای مالکیت بر من دارد؟ اگر بپذیریم که هنوز نه نگاه لکاته که نگاه «مال من» به زن (و حتی شاید مرد[1]) وجود دارد ، همان چیزی که مثلا بهش میگوییم غیرت.

من می‌گویم نگاه ما ایرانی ها کلا به وسط متمایل است. برای همین در پرسشنامه ها هم همیشه گزینه‌ی« تا حدی» پرطرفدار است.

 

کلا به نظرم چنین تفکیک هایی باطل  و بیهوده است و به دنبال تحلیل گشتنش..!! این تحلیل من است.

 


[1] مادربزرگم داشت تعریف میکرد که یک خانمی پدربزرگم را دیده و از مادربزرگم پرسیده این «آقا» ««مال»» شماست؟!!

پست هایی که باااااید بنویسم!!

اصولا راههای زیادی هست برای اینکه آدم یک چیزی را که دلش میخواهد بنویسد ولی ... اش می آید را هی به خودش یادآروی کند که بنویس. اما کار از کار برای من خیلییی گذشته! طبیعتا این اختصاص یک فایل برای مطالب وبلاگ و یا روی دسکتپ که فایده نداشت! این چرکنویس ولاگ هم که پر میشود و هیچ اتفاقی نمیافتد. گفتم شاید در قالب یک پست جواب دهد.


- یک پست درباره ی این که از چه چیز روابطمون کلا متنفرم. درباره این پنهان کاری ذاتی و روابطی که مزر دارند اما مرزشون موقعی مشخص میشن که حریمشون شکسته بشه و کار از کار بگذره و هیچ چیزی هم نمیتونه انباشت بشه این وسط! چی باعث میشه که روابط جدی زود منتهی به 


- چرا محافظه کار میشویم و اساسا چی میشه اینقدر حال به هم زن مجبوریم حواسمون به هزار جون حاشیه باشه غیر از اصل ماجرا. و اساسا چرا باید محافظه کار بود و چرا بقا اینجا بیشتر اهمیت داره؟ حد مناسب محافظه کاری کجاست؟ اصلا محافظه کاری برای من یک چیز منفی اه یا مثبت؟


-از سه شنبه که این برادران بسیج گند زدن به مغز و کلا جو دانشکده مون، هی دارم یه چیزایی مینویسم که مرتب نشد که بذارم بعد الان این تریپی بودم که دیگه خوابید و اینا --- بعد الان هی یه خبرایی میرسه که هی مطلب برای پر کردن اون فایل ورده رو بیشتر میکنه...