تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

این جزوه های خیلی خیلی مهم *

«برای روش کتاب نخون، اصلا مهم نیست. فقط جزوه رو خوب بخون از همون سؤال می‏ده!» این مضمون پیامی از جانب شمارۀ ناشناسی بود که در شب آزمون روش دریافت کردم و البته برای من کار از کار گذشته بود چون متأسفانه کتاب را خوانده بودم! و طبیعتاً به نفعم بود که پیام را خیلی جدی نگیرم.برای همین حتی پس از پاسخ به سؤالات نیز هنوز نفهمیده بودم که اگر «خوب» جزوه می‏خواندم، احتمالاًوضع بهتری می‏داشتم! این نوشته بیشتر در اثبات همین مدعاست.

منبع امتحان پایان‏ترم،فصول ۲، ۳ و ۴کتاب طراحی پژوهش‏های اجتماعینوشتۀ نورمن بلیکی، به علاوۀ مباحث مطرح شده در کلاس بود.به نظر من تعیین نشدن فصل یک کتاب به عنوان منبع امتحانی کار اشتباهی بود. چرا که نویسنده در این فصل دقیقاً در حال پرداختن به مراحل پژوهش و زمینه چینی برای معنادار کردن فصول بعدی است. برای مثال، برای فهم دقیق استراتژی‏های پژوهش، قطعاً لازم است که متوجه جایگاه آن در فرآیند پژوهش نیز باشیم.

لازم به ذکر است که از بین منابع امتحانی، تأکید اصلی در کلاس بر کتاب بود و هرگونه مشکل دانشجویان در فهم مطالب کلاسی، سریعاً به کتاب ارجاع داده می‏شد.با این حال این تاکید اصلاً در امتحان مشخص نبود. اگر کسی فقط سؤالات و جزوۀ کلاسی یکی از دانشجویان خوش‌‏نویس را ببیند، می‏تواند به نسبت وثیق بین این دو پی ببرد.

این‌طور به نظر می‏رسد که معرفی کتاب به عنوان منبع امتحانی تأثیر چندانی در منبع واقعی سؤالات و یا حتی نوع سؤالات(مفهومی یا حافظه‌ای) ندارد. ظاهراًاساتیدتوانایی طراحی سؤال از چیزی غیر از آنچه خود می‏گویند، ندارند و احتمالاً پاسخ مورد انتظار آن‌ها نیز همانی است که خود گفته‏اند! قطعاً دانشجویان نیز از ترفندهای اساتید در طراحی سؤالات بی‏اطلاع نیستند و طبیعتاً بر اساس همان اطلاعشان عمل می‏کنند؛ نمونه‏اش هم همان پیام دریافتی یاد‌شده. بررسی موردی منبع هر‌یک از سؤالات این مسئله را روشن‏تر می‏کند. برای پاسخ به سؤال اول که چاره‏ای جز پاسخ بر اساس جزوۀ کلاسی نبود. پاسخ پرسش‏های دوم و سوم، هم در جزوه موجود بود و هم در کتاب. منبع اصلی پرسش چهارم نیز مطالب بیان شده در کلاس بود. بنابراین می‏شد لای کتاب را باز نکرد و نمره‌ی قابل قبولی از این درس گرفت.

آزمون پایان ترم درس روش‏های تحقیق۱، همانند آزمون میان‌ترم شامل ۵سؤال تشریحی نسبتاً دقیق(غیر کلی) می‏شد. تقریباً می‏توان گفت این درس چیزی به نام کارنوشت نداشت و ارزشیابی در این کلاس محدود به آزمون‏های میان‏ترم و پایان‏ترم می‏شد. پرسش پایانی آزمون پایان‏ترم(نشان دادن رویکرد روش‏شناختی یک مقالۀ انتخابی) که در جلسات پایانی کلاس نیز مطرح شده بود، پرسشی از نوع در خانه(take home) به حساب می‏آمد که تا‌حدی نزدیک به کارنوشت نیز بود. امتحان میان ترم ۶نمره داشت و امتحان پایان‌‏ترم ۱۲‌نمره.

آزمون میان‏ترم به لحاظ نوع سؤالات تفاوت زیادی با پایان‏ترم نداشت؛ اما منبع آزمون میان‌ترم، فصل‏های۲ و۳و۵ از کتاب  فلسفۀ علوم اجتماعی تد بنتون و یان کرایببه علاوۀ مباحث مطرح‌‏شده در کلاس بود. استاد ۵سری سؤال طراحی کرده بود که در هر سری ۳سؤالوجود داشت و استاد مدعی بود که پاسخ این۱۵سؤال(که بعد از امتحان همۀ آنها در کلاس خوانده شد) به‌نوعی خلاصۀ مهم‌ترین مباحث مطرح‌شده تا نیم‏ترم بود. به نظر من تعیین فصل سوم کتاب فلسفۀ علوم اجتماعی برای آزمون میان‏ترم کار بسیار نادرستی بود؛ چرا‌که بخش‏های زیادی از این فصل عملاً برای یک دانشجوی علوم‏اجتماعی کاربردی نداشت و پَر از مثال‏های مربوط به حوزه‏های علوم طبیعی بود که در بسیاری موارد حتی برای ما قابل فهم هم نبود. با توجه به تاریخ برگزاری آزمون میان‏ترم، به جای آن می‏شد به‌راحتی فصل۷کتاب را که مربوط به جامعه شناسی انتقادی است، جزء منابع امتحان میان‏ترم قرار داد تا هم نظم مباحث کلاسی(نیمۀ اول مباحث فلسفی‏تر، نیمۀ دوم مباحث روش‏شناختی‏تر) حفظ شود و هم دانشجویان در آزمون پایان‏ترم به ناگاه، با سؤالی کاملاً نظری که تنها منبع آن جزوۀ کلاسی جلسات پیش از میان‏ترم است مواجه نشوند و منبع بهتری برای پاسخگویی به سؤال داشته باشند.

برای بررسی نوع سؤالات به نظر من سؤال‌های امتحانی تشریحی را می‏توان به ۴دسته تقسیم کرد. ۱. پرسش حافظه‏سنج؛ ۲.پرسش تحلیلی بر مبنای داده‏های عمدتاً حفظی (مانند پرسش‏های مقایسه‌ای، این‌گونه پرسش‌ها بعضاً حاوی پاسخ‌های از پیش تعیین‌شده هم هستند که در سؤال مستتر است)؛ ۳. پرسش‌های تحلیلی نظر‌سنج (که پاسخ‌دهنده در آن می‏تواند از هر منعی از جمله اطلاعات عمومی خود(!) استفاده کند و معمولاً سؤال حاوی جواب نیست)؛۴. پرسش‏های تلفیقی دوگانه (پرسش‏هایی که ظاهراً حفظی‏اند‌؛ اما قابلیت پاسخ تحلیلی یا براساس نظر شخصی هم برای پاسخ‏دهنده می‌گذارند.) به نظر من هر‌چه سؤالات، کمتر حاوی پاسخ‌های یکسان و یک‏شکل در بین پاسخگویان باشند، ارزش بیشتری دارند.

بر این اساس، اما تمامی سؤالات این آزمون (به غیر از سؤال متفاوت پنجم)،در دستة نخست جای می‏گیرند. به این معنا که بیشتر پاسخ‏هایی موردی و حفظی طلب می‏کردند که بدون هیچ‏گونه درک درستی از آن موارد،می‏شد آن‌ها را به‌راحتی در برگۀ امتحانی نوشت. سؤالات حتی از نوع چهارم هم نبودند که اندک جایی هم برای پاسخ تحلیلی بگذارند.

سؤال اول امتحان (توضیح مفاهیم، دیالکتیک، رهایی در دیدگاه انتقادی و منافع معرفتی در نظر هابرماس) به نظرم اصلا مناسب کلاس روش تحقیق نیست و پرسشی کاملا نظری است. این مفاهیم را شاید بتوان به‌نوعی مربوط به فلسفۀ علوم اجتماعی که یکی از مباحث مهم در کلاس روش۱است، دانست؛ اما اینگونه مباحث بیشتر در نیمۀ اول ترم پی گرفته می‏شد. اگر این سؤال یکی از سؤالات نیم ترم بود شاید زیاد نمی‏شد این انتقاد را بر آن وارد دانست؛ اما چنین سؤالی برای دانشجویانی که درگیر شیوه‏های عملی‏تر تحقیق شده‏اند (خصوصاً به خاطر سؤال پایانی که باید در روز امتحان تحویل داده می‏شد) مناسب نیست. به علاوه از آنجایی که کتاب کرایب جزء منابع امتحانی پایان‏ترم نبود (و اساساً برای نیم‏ترم هم چیزی در این مورد، خوانده نشده بود) دانشجویان برای پاسخ به این سؤال عملا باید به جزوۀ کلاسی و خلاصه‏گویی‌های استاد در این مورد اتکا می‏کردند و منبع کامل‏تر و موثق‏تری برای پاسخ به این سؤال نداشتند. این نقد به سؤالات دیگر کمتر وارد است. چون با توجه به مربوط بودن موضوع سؤالات دیگر به کتاب طراحی پژوهش‌های اجتماعی، می‏شد از لابه‌لای مطالب کتاب نیز جوابی برای سؤال پیدا کرد.

سؤال دوم با توجه به تأکید نیمة دوم کلاس روش تحقیق۱ بر استراتژی‏های پژوهش، سؤال نسبتاً خوب و قابل قبولی بود که هم از مطالب بیان شده در کلاس و متن کتاب می‏شد به آن پاسخ داد. سؤال سوم نیز سؤال مهم و کاربردی‏ای بود که دربارۀ اهداف پژوهش بود؛ اما مانند دیگر سؤالات بسیار حافظه‏ای بود و جایی برای کاربرد ذهندر پاسخ به سؤال نمی‏گذاشت.

نقدی که می‏توان به سؤال چهارم وارد کرد، مشابه نقد سؤال اول است. منبع این سؤال بنیادی، جدولی بود که پس از پایان کلاس در اختیار دانشجویان قرار داده شده بود که البته ناظر به بحث‏های بسیار سطحی و کوتاهی بود که در جلسۀ پایانی بیان شده بود.

در نهایت درخشان‏ترین سؤال امتحان، سؤال پنجم بود که به علت زمان کم و نحوة نامناسب اجرای ایده، به‌نوعی هدر شد. سؤال تنها ۲نمره را به خود اختصاص می‏داد که این خود با توجه به بارم‌بندی سایر سؤالات (هر کدام سه نمره)، میزان اهمیت سؤال و انتظارات طراح سؤال از پاسخگویان را نشان می‏دهد. این سؤال به‌راحتی می‏توانست در قالب کارنوشت در اواسط کلاس مطرح شود، نه در حد یک سؤال امتحانی. در این صورت دانشجویان می‏توانستند در هنگام آموختن استراتژی‏های مختلف، نگاهی نیز به مقالة انتخابی خود داشته باشند. این کار هم می‏توانست در فرآیند آموزش نقش مثبتی ایفا کند و هم کیفیت نوشتۀ نهایی دانشجویان را بالا ببرد.

 _______________

* بررسی و نقد شیوه ارزشیابی کلاس روش های تحقیق 1 دکتر غفاری، منتشر شده در شماره سوم مجله سره(http://anjomanjameshenasi.blogfa.com/post-17.aspx)

**سوالهایی هم از دکترغفاری پرسیدیم که پاسخ دادند و در مجله موجود است.

 

خراب خسته ی از پانشسته و ...

خسته ام. خسته. خستهههه. خستهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

یعنی دیگه واقعا به اینجام رسیده. اینجاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

هیچ غلطی نکرده نمیکنم و نخواهم کرد!! و دقیقا جالب اینه که به خاطر همین که هیچ غلطی نکردم خستم ...

اصلا نمیفهمم خودمو. میخوام بشینم یه فص خودمو بزنم بیفتم بمیرم بعد هیشکی جمعم نکنه همینجوری وسط کتابخونههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه

یعنی رسما وسط کتابخونه نشستم دارم به خودم و کارام فحش میدم. نمیدونم تاثیر این دورکیم لعنتیه که یکی پا میشه میره زلاندنو بعد متحول میشه احساس میکنه دورکیم مهمه بعد ما رم مجبور میکنه دورکیم بخونیم؟!!!

یعنی منرسما از دورکیم متنفرم و میدونید این یعنی چی؟!! خب آدم از دورکیم متنفر باشه از کی میخواد خوشش بیاد؟! وبر؟!! شاید اگه وبر یا یه چیزی بود که یه ربطی به کارم داشت شاید اینقدر...

{هه جالبه... یه کاغذی اومده تو کتابخونه دست به دست که با توجه به نزدیک بودن امتحانات دکتری دکتری تخصصی و ارشد خواهشمند است استفاده از سالن های مطالعه برای تمامی متقاضیان شبانه روزی باشد.. و من هم امضا میکنم!!! خیلی...اه اه حالم از خودم به هم خورد..}

 خب تا اونجایی که یادم میاد موقعی که برای حلقه ی دورکیم کاظمی میخوندم تقسیم کار رو انقدر که الان متنفرم متنفر نبودم، خب این ینی که احتمالا یه موقعی ج شناسی دوست داشتم. 

بعد آخه وقتی یهو برمیخورم به یه جملش که رسما آدمو میبره تو آسمون انقدر که باحاله و حس میکنی به یه چیز تاریخی ای ربط داره.. باز به خودم امیدواری میدم که نه پس دوست دارم جامعه شناسی.. ولی میبینید خب بازم اینو دوست دارم به خاطر ربطش به تاریخ.. نمیدونم شایدم خاصیت کار اجباری کلاسیه که آدمو متنفر میکنه از اون کاره.. واسه همینه که دانشجوی ترم دو و سه بیشتر از دانشجوی ترم هشتی ج شناسی دوست داره و از خودش راضی تره و امیدوار تر...

آخه چرا الان بعد سه سال.. بعد آدم به این نتیجه برسه که رشتشو دوست نداره؟ یعنی که چی؟!!

خب بعد من خیر سرم چشم بسته رشته انتخاب نکرده بودم از دبیرستان و حتی قبلش ولی بودم تو این دانشگاها و بعضا کلاس ها ، ینی که ج شناسیو «انتخاب» کردم.


هیچ دلیل منطقی ای برای این نفرتم نمیتونم ببینم غیر اینکه آقا من خود جامعه شناسی رو دوست ندارم خب... چرا زوووور میزنی دووووست نداری خب برو یه رشته ی دیگه برو یه چیزی که دوست داری. 

خب آدم وقتی یه چیزی رو دوست نداره ، یه چیزی رو باید دوست باشه. یعنی مثلا من قبلا فکر میکردم اجتمالا همشه عاشق تاریخ بودم و نرفتم تاریخ چون پرستیژ جامعه شناسی رو نداشته واینکه بین المللی نبوده مث جامعه شناسی. و واقعا یه مدت تاریخ برام اتوپیا بود... انقدر که خودمو کشتم دو رشته ای شم! (آخرشم به میمنت گم شدن پرونده مان و احتمالا پدیده موش خوردگی نشد!) رفتم دو واحد اختیاری تاریخ برداشتم برای رضای دل خودم! روش تحقیق در تاریخ!!

و همچین به گه خوردن افتادم که بعد از چند جلسه رسما اعلام حذف درس کردم!! یعنی کلاسه انقدر گند زد به همه ی تصوراتم که من همزمان با نمازهای یومیه خدای را شکر میگزاردم که پروندم گم شد...


من واقعا نمیفهمم چرا هر چی دارم از همون سال اول و  نهایت دوم تحصیلم تو دانشگاهه. 

یعنی حتی موضوع پایان نامه ام هم موضوعیه که ترم 3 میخواستم روش کار کنم و نشد. اصلا نمیفهمم چرا دیگه ذهنم مسئله ساز نیست. هیچی برام عجیب نیست. همه چی عادی و آرومه... یعنی فک کنم نه تنها آدما دیگه حوصله ی من رو ندارن، همونقدر هم ذهنم حوصله ی شک کردن و مسئله و دغدغه داشتن و فکر کردن حتی.. نداره... یعنی شدم این طلایه داران ایده ی بازگشت به دوران طلایی! انگار که بخوام دوباره ترم دو و سه یی بشم... :'(


گاهی اوقات هم احساس میکنم دقیقا از اواسط ترم 4 یعنی موقعی که جمشیدیها شروع کرد موش دواندن در زندگی من و ... به اعصاب من اینطوری شد... یعنی اینکه درگیر حواشی احمقانه ای که مشخصا برام مشکل ساز شد شدم و از کار اصلی خودم موندم و هنوز هم نتونستم برگردم. استدلال مسخره ایه. یعنی اصلا مسخره است که اجازه بدی یک چنین آأم کوچیکی انقدر موثر باشه تو زندگیت.. ولی به هر حال کاریش نمیتونم بکنم دیگه... هیچوقت یادم نمیره که کی مطمئن شدم که میخوام برم... وقتی از مالزی اومدم و خوشحال و خندون!! فرداش پاشدم رفتم دانشکده و حکم یک ترم محرومیت از تحصیلم رو گرفتم و واقعا واسه یه همچین چیز بی اهمیتی که تازه تعلیقی هم شد گریه کردم. و به خودم میگفتم که خب میموندم همونجا دیگه...

نمیدونم

نمیدونم دقیقا کدومشون تاثیر بیشتری داشتن تو رو به انحطاط(!!) بودن زندگیم!!


شاید هم برای این که دیگه دور و برم کسی نیست که هی بزنه تو سر علوم انسانی و جامعه شناسی و اینا یا حرفاشون دیگه انقدر برام کهنه و مسخره شده که انگیزه ندارم!... اصلا ها همین کم کم مهم  شدن جامعه شناسی بزرگترین ضربه به من بود!!


ازهمه عجیب تر و احمقانه تر اینکه حتی حوصله بحث کردن (بحث درست حسابی علمی) هم ندارم! اصلا یادم نمیاد آخرین بحث مفیدی که داشتم کی بود! واقعا مسخره است که حتی وقتی کوچکترین حرف جوادی که ذهنم رو قلقلک میده و میخوام باها مخالفت کنم هم نمیتونم یه بحث مفید شکل بدم. یعنی جمله ی اول به دوم خسته میشم و ترجیح میدم قانع شم همینطوری الکی... یعنی چی آخه این چه زندگی ایه...


واقعا به طرز عجیبی به ریحانه حسودیم میشه!! احساس میکنم جرات خیلی از کارا رو ندارم. صاف رفت انصراف داد دیگه راحت


ولی واقعا بدبختی و اوج نا امیدی  و افسردگی اه که آدم نه تنها از خودش و زندگی و همه چی دور و ورش متنفر باشه و ناراضی اونوقت هیچ جایگزین و وضیت بهتری هم تو ذهنش متصور نباشه. یعنی اصلا فکر کنم همینه که باعث میشه من انصراف ندم و ریحانه این کارو بکنه. خب یه بخشیش طبیعتا جراتیه که ندارم ولی واقعا اگه میدونستم چیکار کنم قطعا حالم بهتر میشه قطعا انصراف میدادم...

خب من غرهام تموم نشده ولی غرهای اطرافیانم که آرومتر تایپ کن شروع شده و من دیگه نمیتونم غر بزنم!! انگار اونام فهمیدن چقدر عبثه این کار من!!! 

دروغ مشروع

این مطلب با توجه به یادداشت "نگاهی اخلاقی به درباره الی" نوشته شده است. اصل یادداشت سروش دباغ را از اینجا دانلود کنید.


1

اخلاق عدالت محور مردانه و مراقبت محور زنانه... طبق توضیح این یادداشت گفتار مراقبت محور متضمن این معناست که فاعل اخلاقی، بیش از آنکه در تنظیم مناسبات و روابط اخلاق دل مشغول اموری مانند عدالت و آرادی باشد، در پی حفظ و نگهداری ارتباط شخصی خویش با دیگران و مراقبت از آنهاست.

 

به نظر من میتوان این مفهوم مراقبت محوری را جایگزین کلمه ی مستعمل و قدیمی "محافظه کاری " کرد.  گرچه کلمات معنای خود را دارند اما به نظر می رسد گفتار توضیح داده شده به عنوان مراقبت محوری، که مصداقش می شود زنان درباره ی الی، با محافظه کاری بهتر قابل توضیح است. حداقل برای جامعه ی ایران نام آشنا تر است و کاربردی تر! به هر حال چیزی که این کلمات به ذهن من متبادر می کند

چیزی که این مفاهیم و مصادیق به ذهن من متبادر می کند، عمل بر مبنای مصلحت (عموما کوتاه مدت) است. و مصلحت اندیشی است که دروغ را در پی می آورد و این "دروغ مصلحتی" کاملا پذیرفته شده و قابل توجیه در جامعه...

صحنه ای از درباره ی الی که بیشتر اثرگذاری را بر من داشت، صحنه ی آخر فیلم بود که همه در حال تلاش برای بیرون آوردن ماشین از گل بودند اما در نهایت نتوانستند کاری از پیش ببرند...همین جا بود که من به قضاوتی درباره ی عملکرد آنها(و همه ی آنها) رسیدم.

این است که نمیتوانم مراقبت محوری و به تعبیر روزمره محافظه کاری و مصلحت اندیشی را مثبت ارزیابی کنم. و شاید تمام چیزهایی که در ادامه می نویسم ناشی از همین دید نامثبت باشد. در نگاهی وسیه تر من این حالت را یکی از ارکان خلقیات ایرانی و مشخصا یک ضعف اخلاقی میبینم. به نظرم رفع بسیاری از مشکلات اجتماعی-خلقیاتی ما ، صراحتی را طلب می کند که به تبع آن مصلحت اندیشی کمرنگ تر و کمرنگ تر می شود.

 

2

جدایی نادر از سیمین را به نوعی مکمل درباره ی الی می بینم. هم به لحاظ شباهت های بسیار مضمون و فضاها و بازیگران و...و هم از این نگاه تفاوت نوع منظومه های اخلاقی که شما درباره ی درباره ی الی مطرح نمودید.

نگاه انتقادی درباره ی الی محدود بود. محدود به سن و جنس و طبقه ی خاص.  جدایی نادر از سیمین اما نگاهی وسیع تر و ایران شمول تر داشت. اولا که در آن فقط طبقه ی متوسط نقش نداشت. (البته همچنان سایه ی یک نگاه طبقه متوسطی به مسائل احساس می شد). دوم آنکه اشتباهاتش (به تعبیر منی که با محافظه کاری سر سازش ندارم) منحصر به گروه خاصی نبود و اساسا بخش مهمی از فیلم، درگیری شخصیت ها با تصورات قالبی موجود درباره ی گروه ها و قشر ها بود.

(از این لحاظ شاید لازم باشد که مخاطب هم نگاهش را فراتر از تصورات قالبی موجود ببرد.)

دقیق تر بخواهم بگویم از این لحاظ جدایی نادر از سیمین از این لخاظ نقیضه ای بود بر درباره ی الی و پاسخی به نگاه متمایز کننده ی جنسیتی بر عملکذد افراد. در واقع متهم (از دیدگاه منی که دروغ مصلحتی را غیر مصلحتی را غیر اخلاقی میدانم) درباره ی الی یک زن متاهل و میانسال طبقه ی متوسط است. اما جدایی نادر از سیمین نشان می دهد که محافظه کاری ایرانی فراتر از آنی است که در گروه خاصی بگنجد. در جدایی، همه در شرایطس قرار میگیرند که مجبور به مصلحت اندیشی می شوند و محافظه کاری ایرانی بهترین گزینه ی پیش روی آنها را نشان می دهد: دروغ مصلحتی. نادر دروغ می گوید نه فقز به دادگاه(که قانونش خیلی چیزها را نمیفهمد) که به دختر خودش هم. به مصلحت نگرانی برای زندگی خود و دخترش(دلیلی که دقیقا ذکر می کند)

دخترش هم دروغ می گوید، طبق همان مصلحت.

 

جدایی نادر از سیمین در واقع نمایش شرایطی است که همه را به دروغ و مصلحت گرایی وامیدارد. همه دروغ میگویند. یک جور بده بستان که شاید در نهایت به کسی هم آسیب نرسد. در صورتی که اگر هیج کس دروغ نمیگفت باز هم شرایط همان بود. (پس این لزوم دروغ از کجا می آید؟) همه برای دروغ خود دلیل قابل قبول دارند. اما مهم این است که در فیلم این صفت به گروه خاصی نسبت داده نمی شود.

 

{توضیح تفضیلی  اینکه هر کس چگونه و کجا و چرا دروغ می گوید..—به تفکیک شخصیت ها: نادر، سیمین، دخترشان، راضیه خانم، شوهر راضیه}--- همه دروغ مصلحتی میگویند نه چیز دیگر!}

 

3

در این میان اما میان همه ی این دروغ گفتن ها تفاوت هست. نوجوان داستان را که کنار بگذاریم، رفتار خاصی را در دو زن داستان میتوان دید که در دو مرد دیده نی شود و بلعکس. با این که همه محافظه کار و مراقبت گرا هستند اما همه به یک میزان نمی توانند این نوع عملکرد مبتنی بر مراقبتشان را اظهار کنند.

سیمین بی هیچ ابایی انگیزه ی مهاجرتش را فرزندش اظهار می کند.(مهم نیست که انگیزه ی واقعی اش چیست؟ مهم این است که سیمین با این اظهار می خواهد به عملش-که به فرار تعبیر می شود- مشروعیت بخشد و این نوع از استدلال است که برای جامعه پذیرفته شده است)

راضیه خانم برای فرزندش شکایت کرده است از اساس، برای کمک خرج شوهر بودن سر کار می رود(انگزه ای که در دادگاه آن را بیان می کند)

 

اما نادر تا زمانی که دروغش (برای دخترش) برملا نشده است، اظهار میکند که به دنبال کشف حقیقت است و میخواد بر خودش ثابت شود که گناهکار هست یا نه؟ (اما در عمل سنگ در راه کشف حقیقت می اندازد) . نکته ی مهم اینجاست که وقتی دخترش از او علت دروغش را می پرسد، نادر به نگرانی برای فرزند (اینکه در مدتی که او در زندان است چه بر سر او می آید) را عنوان می کند. (اما فقط برای دخترش، در حوزه ی خصوصی و فقط در شرایطی که مجبور به استدلال مشروعیت بخش است)

 

شوهر راضیه هم با اینکه عنوان می کند پول برایش مهم نیست و برای گرفتن حق اش تلاش می کند، اما در نهایت با 15 تومان راضی می شود و حق ا را فراموش می کند. (ظاهرا به علت فقز و مصلحتی که برای فرار از بدبختی باید به آن تن در داد- در ان مورد دیالوگ مشخصی وجود ندارد). برای همین حتی راضی به گردن گرفتن گناه قسم دروغ هم می شود. با این استدلال که بدبخت تر از این دیگر وحود ندارد.

 

4

علت این تفاوت انگیزه های اظهار شده از رفتار در عین شباهت رفتار ها را میتوان در همان تصورات قالبی ای جست که فیلم به صورت آشکارا با آن درگیر است. {درگیری آشکار یعنی حاهایی که دقیقا هر دو قشر تصویر شده تصورات قالبی در مورد خودشان و گروه مقابل را نام می برند. مثلا وقتی که نادر میگوید آره! خدا و پیغمبر فقط مال شماهاست! و یا جایی که شوهر راضیه می گوید اگر ناموس برای اینها مهم نیست واسه من مهمه، و یا وقتی که می گوید: چرا فک میکنین ما تو خونه همش میرنیم تو سر زن و بچمون؟ ما هم آدمیم مث شما...)

 

تظاهراتی که برای مشروعیت بخشی به عمل وجود دارد، بسته به تصوری که از آن گروه در جامعه وجود دارد متفاوت می شود. بدون اینکه در اصل تفاوت معناداری در خود عمل وجود داشته باشد.

حداقل خواست جامعه از یک زن (متاهل) این است که فکر همسر و فرزندش باشد و برای حفظ(محافظه کاری، رفتار مبتنی بر مراقبت) کانون گرم خانواده بکوشد. برای یک زن واژه های بچه داری و شوهر داری کاملا معنا دار است اما متقابل آن برای یک مرد بی معنی نیست.  برای همین، چیزی که در مورد یک زن پذیرفته می شود رفتار مبتنی بر مراقبت محوری است. همین زن را وامیدارد که انگیزه ی کارهایش را به نوعی منطبق با چنین منظومه ای ارائه دهد.

اما برای یک مرد اینگونه نیست. انتظار جامعه از او مراقبت گرایی و مصلحت محوری نیست، از یک مرد انتظار می رود که بجنگد، در راستای حق و عدالت و ... همین است که گرچه مرد در واقع رفتاری مبتنی بر مراقبت محوری دارد، اما نمیتواند آن را بروز دهد. چرا که برای او پذیرفته شده و مشروعیت بخش نیست. حداقل به همان اندازه ای که برای یک زن مشروعیت بخش است.


حالا همه ی اینها را میتوان گذاشت کنار این تصور قالبی که "زن ها محافظه کارند". چنین به نظر میرسد که دامن زدن به این تصورات قالبی (گه لزوما پایه ی حقیقت آمیز هم ندارند) در جامعه ی ایران، کاری نیست که آن را بتوان کار علمی نامید. حداقل چیزی که میتوان برای علم و در اینجا جامعه شناسی تعریف نمود، فراتر رفتن از سطح تصورات قالبی است. به نظر میرسد که چنین علمی بیشتر در پی توجیه وضع موجود است تا نگاه انتقادی به آن. در چنین شرایطی که ناخودآگاه همه را به توجیه وامیدارد، گویا تلاش برای فرار از وضع موجود، راهی است که به دهن سیمین می رسد، چون یک عدم رضایتی وجود دارد، اما نادر گئیا با شرایط عجین شده و آن را پذیرفته است!


جاهایی که اندک تلاش هایی برای دروغ نگفتن هست...




پ.ن: این مطلب را دقیقا یک سال پیش نوشته بودم. قرار بودم یک سری اصلاحاتی رویش اعمال شود که چون قرار بود همانموقع ها یک ویژه نامه جدایی نادر از سیمین در بیاوریم گذاشتمش همانموقع اصلاحش کنم. بعد که چاپ نشد دیگر یادم رفت که همچین چیزی وجود خارجی داشته اساسا! دوباره دیدن فیلم هم کمکی به ایده دار شدن بنده نکرد، یعنی اساسا هر کس دیگری م جای من بود و نقدهای کوبنده ی اباذری به فیلم های اصغر فرهادی را می شنید مینطوری میشد!! (در عین کل کل های بسیار در کلاس در مخالفت شدید با استاد، مزه ی فیلم ها رفت اصلا!! تا حدی که منی که اصلا چهارشنبه سوری را ندیده بودم، چند روز پیش دیدم و حالم به هم خورد از فیلم رسما...!)

اکنون با توجه به غرهای وارده بهترین کاری که میتونستم بکنم زنده کردن یک سال پیشم بود! بلکه حسرت بخورم یه موقعی دست بنویس داشتم!! همین!