تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

پستی که نمینویسمش...

با عجله چلوکباب سلف را خوردم و دویدم طرف اتاق شورا، جلسه با جمشیدیها درباره ی حجاب و این تذکر هایی که شروع کرده اند به دادنش.

از آنجایی که قبلا تجربه ی بحث کردن با این آدم در این مورد را داشتم خیلی اشتیاقی به رفتن نداشتم فقط رفتم که حضور داشته باشم! (و البته خیلیییییی حس خوبی داشت وقتی که  موقع ورودم به اتاق جمشیدیها چپ چپ نگاهم میکرد تو این مایه ها که کی تو رو راه داده!!! واقعا می ارزید به رفتنش! کلی حال داد!)


فقط آخرهای جلسه و ضد نظام شدن بچه های انجمن اسلامی را دیدم!! کار مستقیمی ندارم با این جلسه و این عدم تحمل دو طرف و این دختران بسیجی ای که آمده بودند جواب ما بی حجاب ها را بدهند و لج من را در آورده بودند که آخر شما چه کار به لباس من دارید؟ مگر من به چادر و چفیه ی شما کار دارم که شما به شال من کار دارید؟ مگر شما را منفعتی هست از این رئیس دانشکده که می آیید از این مظلوووم(!) دفاع کنید؟


اصلا  کاری به این حرفها و بحثهایش ندارم. فقط یاد یک پستی افتادم که خیلی وقت پیش میخواستم بنویسم با عنوان "استبداد نو ایرانی" درباره ی قانون و نقش آن در زندگی روزمره امروز ما و این که بیشتر نظم دهنده است یا با اینکه وجود دارد اما باز خودش عامل استبداد (دقیق به معنی استبداد و نه مثلا دیکتاتوری) می شود.


و داشتم فکر میکردم که به این بهانه بیایم این پستی که ایده اش در ذهنم هست را کامل کنم و بنویسم درباره ی این حجابی که صبح از خواب بلند میشوی و میبینی قانون است در صورتی که قبلش نبوده انگار...

بعد دیدم اگر بخواهم به این بهانه ی مبتذل پستی درباره ی چنین موضوع  مهمی بنویسم آنوقت ممکن است به نظر برسد که چقدر این فاطی کماندوها و امثال جمشیدیهای مدافع آنها مهم و جدی اند چون من جدی شان گرفته ام! و دیدم که این تناقض دارد با شیوه ای که پیش گرفتم و به همه پیشنهاد داده و میدهم  در مقابل این تازه وارد ها(بلانسبت خودمان البته!) تا به حال که قسمتم نشده با این دوستان برخورد داشته باشم ولی پیشنهادم این است در درجه ی اول با بی اعتنایی کامل بگذریم! بعدش به طرف بگوییم تو کی هستی اصلا؟ کارتت کو و ...؟ بعدش بگوییم که شما طبق کدام قانون میتوانید اینجا بایستید و ظاهر من را چک کنید. و بعد این که طبق کدام قانون می گویید که ظاهر من مطابق قانون نیست. (مهم است که بدانیم در آیین نامه انضباطی دانشگاه تهران فقط نوشته شده "حجاب اسلامی" و نه چگونه حجاب داشتن! مهم این است که حجاب اسلامی بهیچوجه در قانون تعریف نشده است)


من اسم کل این فرآیند را میگذارم بی اعتنایی. و اعتنا کردن یعنی حتی همان دستی به طرف سر بردن و تظاهر به اینکه داری موهایت را میکنی تو!

 

من فقط آمده بودم اینجا بنویسم که به شخصه اهمیتی قائل نمیشوم برای این اتفاقاتی که دارد می افتد. آمده بودم بنویسم که بابا انقدر هی سر هر چیزی این جمشیدیهای بیکار را نیاورید اینور و اونور. این آدم فقط در نقش یک مترسکه منتها مترسک آرامش دهنده. کسی که همه جا میرود فقط برای این که توهم را برای بچه ها ایجاد کند که حرفهایشان دارد شنیده می شود. آمده بودم بنویسم که نمینویسم که فکر نکنید مهمید! اما خب چه کار کنم. من پست کوتاه هایم می شود انقدر! به هر حال مهم اینست که به نسبت این وبلاگ کم نوشته ام و حرفهایم را کامل توضیح نداده ام! شما به بزرگی خودتان کوتاه ببینید! 

نظرات 6 + ارسال نظر
آناهیتا چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:31 ب.ظ

وقتی این نفرات به عقیده ی تو غیر مهم کارشان به جایی می رسد که علنی می توانند به آنهایی که ظاهرشان فرق دارد گیر بدهند آنوقت دیگر نادیده گرفتنشان چندان دردی را دوا نمی کند .
به گمانم همان روزی که اولین نفر جلوی امثال اینها دست به روسریش برد و تظاهر کرد که موهایش را می دهد تو و با این کار درواقع اطاعتش را ( ولو ظاهری و نه واقعی ) نشان داد کار را خراب کرد و ما را به اینجا رساند که اگر دستت را هم محض نمایش و از سر باز کنی این خرمگس های محله به طرف روسری و موهایت ببری باز هم دنبالت می کنند تا ببینند واقعا کاری را که باید انجام می دادی انجام دادی یا نه .
همین عدم مبارزه و مقاومت ( که با نادیده گرفتن و مهم نبودن این افراد توجیح می شود ) باعث شد که کار به اینجا بکشد که من دانشجو صبح به صبح که بخواهم از در دانشگاه بروم تو باید با سلیقه ی جمیع خواهران حراست جور در بیایم . یا در میادین شهر شاهد خواهران پلیس گشت انتظامی باشیم که با یک جور ولع خاص ( که ناشی از وظیفه شناسیشان است البته و نه عقده ای بودنشان ) مردم را نگاه می کنند مبادا کسی با سلیقه شان جور در نیاید ! گویی که تمامی مشکلات این مملکت و مردم حل شده و فقط مانده پوشش این توده که نامشان بدبختانه مردم است !
بله ... همین غیر مهم تلقی کردن ها و بی توجهی ها باعث شده ما امروز اینجا بایستیم ساغر عزیزم
به قول " مصدق " : « حرف را باید زد ... درد را باید گفت » ...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:15 ق.ظ

فقط جای شکرش باقیه به جوجه جامعه شناس بودن معترفید.

آناهیتا پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:40 ق.ظ

خطاب به دوستی که اسم نداره : از روی تواضعشونه ...

[ بدون نام ] شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:12 ب.ظ

کلن

ساغر شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 ب.ظ

راستی قبلی من بودما! من از این بی نام و نشان های بزن در رو نیستم قابل توجه!!!

نیلوفر دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:46 ب.ظ http://www.farzanegani87.blogfa.com

سلام
این پستت رو الآن خوندم
می دونی چیه ساغر
همین که هیچ تعریفی از حجاب اسلامی نگفتن مشکل ماست دقیقاْ (اگه خوشحال تر میشی:مشکل شماست)
چون می تونن هر جور که دلشون خواست اینو تعریف کنن و تو چیزی نداری که بگه این تعریف حجاب اسلامی نیست!
این الآن مشکلیه که ما تو دانشگاهمون داریم
گفتن چادر
ولی نگفتن چه شکلی که!
حالا هم دارن پدر ما رو در میارن

فک کن!!! حتی وقتی میگن چادر باز هم جا برای اذیت کردن دارن!!! فک کن!!!
بعد اینکه همین مشکل ما و شما و ..رو من تو اون تظلم نامه کذایی بهش اشاره کردم و نالیدم ازش!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد