تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

تازه وارد ها

یادداشت های یک جفت جوجه جامعه شناس جوان که به دو صورت کاملا متفاوت فکر می کنند

یادداشت اول من

"چگونه می توان هم از مردم گریخت و هم از نزدیک با ایشان، و برایشان، زندگی کرد؟ چگونه می توان هم به زندگی آدمیان و قراردادهای دیرینه آن پشت پا زد و هم برای آنان، و به کمک خودشان، زندگی نو و نظم نوینی را جستجو کرد؟ "

                                                                      بارون درخت نشین، مقدمه مترجم

شروع کردن همیشه سخته، مخصوصا وقتی می خوای بنویسی...

هیچ وقت به انسان شناسی فکر نکرده بودم...در واقع هیچ وقت فکر نمی کردم این رشته رو بخونم...فقط دو روز قبل از انتخاب رشته داشتم کتاب روانشناسی توده ها رو می خوندم...روانشناسی...ولی تو کتاب یه سری بحثای انسان شناسانه مطرح شد که برام جالب بود...در واقع یه جورایی قلقلکم داد که برم ببینم چیه...اون موقع هنوز امیدوار بودم به اینکه روانشناسی قبول شم ولی مطمئن نبودم...یه سرچ کوچولو تو گوگل کردم و فهمیدم اگه روان نشه،‌اینو دوست دارم...من همیشه انقد سریع تصمیم می گیرم:D ...دفترچه انتخاب رشته رو که نگاه کردم دیدم چیزی به نام انسان شناسی وجود نداره...ضد حال و اینا...با یکی دو تا از دوستان که صحبت کردیم متوجه شدم مردم شناسی همون انسان شناسی خودمونه...بگذریم از اینکه حالا که اومدم اینجا فهمیدم این بحث انسان یا مردم شناسی چقد جدیه:D ...خلاصه اینکه آخرش رسیدم به همین دانشکده علوم اجتماعی خودمون و...

کلی هیجان داشتم...وارد یه جایی شده بودم که دیگه مدرسه نبود و از قیافش بر می اومد بهتر از اونجا باشه...اولاش حتی اسم واحدایی که داشتیم هم ذوق زده ام می کرد...ولی...

از وقتی که وارد کلاس شدم یه نکته به شدت حالمو گرفت...ادبیاتمو باید عوض می کردم...این ادبیات تنها راهیه که من می تونم توش ناراحتیمو پنهان کنم و به یه آدم همیشه خوشحال تبدیل بشم...پس این کلاس خوشحالیمم ازم گرفت...

هی...بیخیال...دیگه نمی خوام غر بزنم...خلاصش اینه که وقتی یه هو از مدرسه ما بیای یه همچین جایی یه کم...البته من باید یه بار در مورد مدرسمون(کلا مدارس سمپاد)، اندر فواید و اندر مضراتش صحبت کنم...!

 اینجوریا بود که من و ساغر تصمیم گرفتیم دوتایی یه وبلاگ راه بندازیم...البته همونطور که دو پادشاه در یک ملک نگنجند و دو درویش در یک گلیم،‌نمی دونم سر این وبلاگ بیچاره چی میاد...

همین دیگه...بریم جلو ببینیم به کجا می رسیم... 

نظرات 5 + ارسال نظر
ساغر چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:19 ب.ظ

البته دو درویش در یک گلیم می خسبیدند زمان جناب سعدی. الان رو نمیدونم. تازه الان یه بحث دیگه پیش میاد که ۸ فرزانگانی در یک کپه جا میشن یا نه؟ (توضیح اینکه جا شدند!)

ساغر چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:30 ب.ظ

یه نکته ی دیگه: من انقدر منفی فکر نمیکنم. اینجا جای خوبیه. خیلی کارا میشه توش کرد. باهات موافق نیستم

بامداد چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:37 ب.ظ http://goftani.blogfa.com

واحدمان واقعا قشنگه ...اما چی بگم.... منابع دست اخر می خونیم ...فقط استادیا انگشت شماری اطلاعات به روز دارن. پس اخر و عاقبتمون همین میشه

ریحانه چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:01 ب.ظ http://ensaniha.blogsky.com/

به بامداد:
مشکل از خودمونه!از اساتید به عنوان منبع اطلاعاتی استفاده می کنیم، در صورتی که اطلاعاتو می تونیم به سادگی تو کتابا، مقاله ها، اینترنت و... پیدا کنیم. استاد به درد این می خوره که روش بهمون بده، ایرادای کارمونو بگیره و...، وگرنه اطلاعتش که به درد خودش و کارای تحقیقاتی خودش (البته اگه انجام بده) می خوره!!!
در مورد منابعم باز تقصیر تنبلی خودمونه، اگه به جای اکتفا به این کتابای ترجمه شده که حداقل مال 20-30 سال قبله، بشینیم مقالات به روز رشتمونو بخونیم انقدر احساس عقب موندگی نمی کنیم.البته بگذریم از اینکه ما همون مابع دست آخرم به زور می خونیم!!!!!!!!!

ریحانه چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:01 ب.ظ http://ensaniha.blogsky.com/

به ساغر:
خوب واسه همین بود که گفتم جوجه های کاملا متفاوت دیگه!!!!
آره راس گفتی، اشتباه نقل کردمD: ده درویش در گلیمی بخسبند اما دو پادشاه در اقلیمی نگنجند، درستش این بود، نه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد